1⃣💢 #سه_برداشت از زندگی سه زن
#کولبر در کردستان
🔹برش
🔻با هر کدام از این زنان
کولبر که می خواستیم صحبت کنیم، به هزار و یک دلیل و از جمله ترس اینکه احیانا «مردهای گروه بفهمند پشت آن صورت نقاب بسته، چهره زنی پنهان است و نان شان آجر شود، روی خوش نشان نمی دادند. از همین رو، از میان آنانی که به ما معرفی شده بودند، به جز سه نفر، حاضر به گفت و گو نشدند. البته باید به آنها حق داد. وقتی زندگی تک تک شان را مرور می کنی به نقطه ای مشترک می رسی؛ همان جایی که پدر یا همسران کولبرشان را در مسیر های سخت گذر از دست داده اند و حالا از گفتن واقعیت زندگی شان حذر می کنند تا به درد سر نیفتند. / سهیلا نوری
👇#سکانس_اول،
#زن_اولنامش «کویستان» است، دختری ۲٨ ساله. با همان چهره زیبا و اصیلی که از دختران کرد سراغ داریم. اینطور که میگفت وقتی به دنیا آمد نقل محافل اهل فامیل شده بود. مادرش چهارمین دختر را زاییده بود و هر کسی از راه میرسید میگفت آخر یک پسر به دنیا نیاوردی تا عصای پیری تو و شوهرت شود و او در جواب میگفت به قول شوهرم جوجه را آخر پاییز میشمارند. «این طور که مادرم تعریف میکند، تنها کسی که به حرف فامیل اهمیت نمیداد پدرم بود، اسم من را هم او انتخاب کرد. به معنای رشته کوه. به فامیل میگفت زنده باشید و ببینید همین دختر چطور به داد زندگیام خواهد رسید. انگار میدانست قرار است یک روز راه او را دنبال کنم.»
«کویستان» که با یادآوری پدر برای لحظاتی تمرکزش را از دست داده بود ادامه داد: خواهر بزرگترم زود ازدواج کرد و از ما جدا شد. خواهر دوم هم رفت سراغ درس خواندن و خواهر سوم در اثر یک بیماری سخت و بهدلیل ناتوانی پدر برای تأمین هزینههای بیماریاش از دنیا رفت. مادرم از غم این داغ بزرگ شبیه به افسردهها شده بود و توان انجام هیچ کاری نداشت برای همین خودم را مسئول مراقبت از پدرم میدانستم. هر بار که به زمینهای کشاورزی میرفت همراهش بودم و هیچ وقت برای خرید کیف و کتاب و وسایل مدرسه به او سخت نمیگرفتم تا اینکه کشاورزی و دامداری در روستای ما از رونق افتاد و پدرم که دیگر از پس تأمین مخارج خانواده برنمیآمد، تصمیم گرفت با بقیه مردهای روستا راهی مرز شود و با پول کولبری زندگی را بچرخاند.
لهجه غلیظ کردی دارد، اما به قدری شیرین صحبت میکند که از شنیدن حرفهایش خسته نمیشوی؛ حتی وقتی صدایش با بغض آمیخته میشود، در حسرت آن روزها میگوید: «هر بار پدر برای کول برداشتن میرفت تا نیمههای شب نمیخوابیدم و منتظر میماندم به خانه برسد. وقتی میرسید تندی از رختخواب بیرون میآمدم و نمیگذاشتم کسی جز خودم شانههایش را ماساژ بدهد. به او میگفتم چرا نمیگذاری من هم با تو بیایم، اگر لباس پسرهای کرد را بپوشم کسی نمیفهمد دخترت هستم، در عوض کمتر خسته میشوی اما او هر بار میخندید و میگفت کار تو درس خواندن است و کار من کول برداشتن... دلم برای خندههایش، دستهای پینه بستهاش و مهربانیهایش لک زده است.»
۷ سال از آن روزی که پدر کویستان به کوهستان رفت و دیگر بازنگشت میگذرد. کشته شدن او در کوهستانهای مرزی دومین ضربه روحی بود که کمر مادر خانواده را شکست و آن نوزادی که همه فامیل میگفتند عصای دست روزگار پیری پدر و مادرش نخواهد شد، به داد زندگی رسید. «کویستان» که خود را مسئول جمع و جور کردن آن زندگی از هم پاشیده میدانست، لباس کردی مردانه به تن کرد، کمر همت بست، نقاب بر چهره گذاشت و حالا ۷ سال است که همراه با مردان
کولبر به دل رشته کوههای بلاخیز میزند و نان خانواده داغدیدهاش را تأمین میکند.
#ادامه_دارد...
برداشت دوم و سوم در
2⃣👇👇@khamahangyتماس با ما
@hkomite