پارت 9
شالمو روی سرم انداختم و چون لباسم
پوشیده بود مانتو برنداشتم .
من و مهشید ومامان وبابام سوار ماشین
شدیم و طرف باع تالار راه افتادیم
توی راه از روی کنجکاوی درباره ی
همسایه ی جدیدمون از مهشید پرسیدم.
بهار:مهشید تو این همسایه جدید روبروی
خونمون رو دیدی؟؟
مهشید:اقای صابری رو میگی
بهار:فامیلش صابریه
مهشید : اره اینطور ک من میدونم یک
خانواده 4نفره ان ک پسرشون معلم
خصوصیه...یک خواهر کوچکتر از خودشم
داره ..روی شونه اش زدم و گفتم
افرین خوب اطلاعات جم کردی بی بی
سی ...خندبد و گفت : دیگه دیگه
مادرم در همین حال گفت :معلم چی
هستش حالا .مهشید سرفه ای کرد وگفت
ن ستاره خانم معلم ک نیس ..سالهای اخر
دانشگاهشه اونطور ک فهمیدم پزشکی
میخونه ولی خب چون ریاصیش خوبه
تدریس خصوصی هم میکن.ه
از این همه اطلاعاتش ماتم برد چطور
انقد خوب میشناختش