View in Telegram
پارت6 باناراحتی پرسیدم :برای عروسی اومدی پس و خیلی یواش طوری ک خودم بشنوم گفتم :فک میکردم برای من... یهو دستش زیر چونه ام نشست و گفت : بهااار عزیزم ب من نگاه کن .سرم رو بالا اوردم و خیره شدم ب چشمای نگرانش دستم رو گرفت .. بهار :چیکار میکنی کامران و خواستم دستم رو پس بکشم ک گفت باهات حرف دارم خواهش میکنم ب حرفام گوش کن. بانگرانی پرسیدم :چیشده؟؟ هنوز دهانشو باز کرد ک بگه در خانه باز شد وبابا وارد شد.کامران فوری دستاشو پس کشید وازم فاصله گرفت... با دیدن بابا بلند شد وبه طرفش رفت وروبوسی و خوش وبش کرد . کامران وبابا مشغول گفتگو بودن و من فکرم درگیر اینک کامران میخاست چی بهم بگه .میخاستم زودتر تنها بشیم تا حرفشو بزنه اما این تنهایی پیش نیومد. کامران بعد از چند دقیق بلند شد و بعد از خداحافظی با بابا از خانه بیرون رفت .... .
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily