🍃🌸گلچین ولايت 🌸🍃

..
عزيزتي الأم خُذي بيد طفلتك
قَبليها بحنانٍ و ضعي عَباءةً على رأسها
و إن سألتك لِمَ ؟
اهمسي في أذنِها أن كل الصَغيرات في سِنها قد ارتدوها في { كربلاء }
هي ليست تَخصُ العجائِز و المآتم فقط
بل هي لِكل زمانٍ و مكان بُنيتي ..
رُقية وحَميدة كانتا في سِنك الصَغير عاشتا أجواء المَعركة كانت الحَرارةُ شَديدة و الشمس تضربُ بأشعتها على رؤوسِهن و هن عُطاشى فَرّوا في البيداء
سبوا وضُربوا بأسواطِ بني أميَّة لم تُعِقهُم العَباءة ولم يَتنازلوا عَنها !
ألا يجدر بكِ صَغيرتي أن ترتدي العَباءة مِثلهن ؟!
~
عزيزتي الأم ، الأخت ، يا من لديكن صغيرات
شَجعهون على ارتداء العَباءة ليس في المآتم فقط !
فَهن بُذور صَغيرة سَتنمو و تكبر بما تسقونها من قيم و مبادىء لا تكوني سَبباً في انحراف ابنتك .. لا تَقولي هي صَغيرة
والعَباءة لا تُلائمُها و إن كبرت سَترتديها ..كلا
هي سَتكبر على ما أنشأتِها عليه و سَتعتاد على ما عَودتِها عليه بعض الفَتيات لديهن حُب للعَباءة و إقبال شَديد ..لكن بعضَ الأمهات مَع الأسف
تَدفن فيها ذلكَ الإقبال الإيجابِي
~
#فارسى:

مادر بزرگوار...
دست دخترت را بگیر ..با مهربانی صورتش را ببوس و چادری بر سرش بینداز..
و اگر پرسید چرا؟
آرام در گوشش بگو که همه دختر بچه ها ی هم سن او در کربلا ،
چادر به سر داشته اند..
و چادر فقط مختص پیرزن ها و مجالس عزا نیست..
بلکه مختص هر زمان وهر مکانی است..
دخترکم..
رقیه و حمیده وقتی چون تو خردسال بودند فضای جنگ را درک کردند
گرما بسیار شدید بود
و اشعه خورشید بر سرشان می تابید در حالیکه تشنه بودند...
به اساردت برده شدند و بنی امیه با شلاق آنها را کتک می زدند
اما باز در چنین حالی حاضر نشدند چادرشان را کنار بگذارند..
دخترکوچک من! پس آیا سزاوار نیست که تو نیز چون آنها چادر به سر کنی؟!!
مادر عزیزم..خواهر بزرگوارم و همه عزیزانی که دختری خردسال در منزل دارید..
آنها را تشویق کنید که نه فقط در مجالس عزا بلکه همه جا، چادر سر کنند!
آنها چون بذرهای کوچکی هستند که با ارزشها
و اصولی که به آنها می آموزید رشد می کنند وبزرگ می شوند ..
پس ای عزیز باعث انحراف دخترت مباش
نگو او هنوز بچه است و چادر به او نمی آید و وقتی بزرگ
شد چادر سر خواهد کرد نه هرگز او بر اساس آنچه که با آن او را تربیت کردی بزرگ می شود و به چیزی عادت می کند که تو عادتش دادی بعضی
از دخترها علاقه شدیدی به چادر سر کردن دارند
ولی متاسفانه برخی مادرها این تمایل را در آنها سرکوب می کنند


#روحي_بكربلآء

..
قلتُ للصبر يوماً أخبرني عن صبر زينب ماذا فعلت يوم الطف
فقال زينب؟
زينب أخجل عندما أذكر اسمها هذه قمرية يقطر من جلبابها صبراً
لقد خجلتُ من صبرها وقلتُ في أعماق نفسي
لله صبرك يا حرة ألهميني تقرباً لله من صبرك قطرة
أدهشني صبرها يا له من صبرا
صمدتِ في وجه الرزايا والمحن فقلتُ وأنا الصبر متعجبا؟
ياعقيلة الهاشميين من أين لك صبري وفوقه صبرا فقالت :
تذكرت وأنا طفله لأبي وأمي صبرا
صبرُ أمي يوم جعل من الباب سترا
وصبرُ أبي عندما أخذ غصباً
ثم قالت وهي تبتسم :
إنك لم ترى من صبري سوى قطرة
أتذهب معي للسبي
فقلت.. نفذا صبري... ياحرة
{سلآم الله عليكِ يامولاتي}
~
#فارسى:

روزی به "صبر" گفتم:
مرا از صبر حضرت زینب خبر ده، که روز عاشورا چه کرد..
گفت " زینب" ؟!
من خجالت میکشم وقتی اسم شریف
حضرت زینب را بر زبان می آورم
ایشان چون ماهتابی است که از چادرش قطره قطره صبر می چکد..
از صبرایشان شرمسار گشتم و باخود گفتم ای آزاده عجب صبری داری!
به من نیز بخاطر تقرب به خدا ، قطره ای از صبرت الهام کن..
صبر ایشان مرا به شگفتی واداشته .. چه صبری دارد !!
در مقابل مصیبت ها ومحنت هاچون کوه استوار ایستادی
و منِ صبر باتعجب گفتم :
ای عقیله بنی هاشم این صبر را که مافوق آن صبری نیست از کجا اوردی
گفت: به یاد اوردم کودکیم را و صبر پدر ومادرم را...
صبر مادرم هنگامی که در را پوشش و حجابی برای خود قرار داد
و صبر پدرم آن هنگام که حقش به زور گرفته شد..
سپس فرمود در حالیکه لبخند میزد:
تو فقط قطره ای از صبر مرا می بینی..
آیا با من می آیی تا به اسارت برویم؟
گفتم: صبرم تمام شد ای آزاده...
{ السلام علیک یامولاتی}