🎀بسم الله الرحمن الرحیم🎀
﷽
◽️هدف از کانال جلب رضایت اللهﷻ است لطفاً همراهیمون کنید☔️🌿
◽️والله قسم در روز قیامت حسرت یک لحظه ثواب را خواهیم خورد.♻
◽️کپی حلال میباشد📑
◽️نشر مطالب ودعوت دوستانتان صدقه جاریه محسوب میشود↬
لینک کانال ما👇
@Moslm_990
😔الان که ۳ســال از مـرگ قانع گذشتــه... ولی هنوزم من به #یـــاد قانعم و تا ابد دوســـ💓ـــش دارم.... خیلی وقتــام میرم خونه شون ســـری به پـــدر و مـــادرش میزنم.... 😔واسه اونــام خیلی سخته چـــون قانع گیان تنــها پسرشــون بود.... پدرش همیــشه میگه که پشـــتم #شکسته مادرش که هر وخت میــرم بازم مث روز اول #گریه میکــنه و گریه میکــنه..... 😔چن باریم رفتـــم سر مزارش و یه #قبـــر ساده بدون سنـگ کاری و اینا رو داره... ✍🏼بچهها حــالا که اون پیشم نیست ولی منم #تصمـــیم گرفتم که #راه قانع گیان رو برم و اون راه و #انتـخاب کردم و دوس دارم #با_خــدا باشم....... 🤷🏻♂چه بــوایم چه نخـوایم قانع باید تو اون شب و اون #لحـــظه میرفت ... ولی الحـــمد لله که با اون وضعیت رفت که خیـــلی ها #آرزوشـــو دارن.....
💭یه شب که خیـــلی تو #فکرش بودم خوابیدم و خواب دیدم که یه جا نشــسته بودم مث یه چشمه آب بود و خیـــلی جای #قشنگی بود... 😍ناگهـــان قانع گیان اومد پیــشم و با همون چهره خنــدانش که میخندید اومد و احوال پرســی کردیم و وای انقـــد دلم براش تنـــگ شده بود..... ☺️گفتم چیـکار میکـنی قانـــع گیان گفت #جــوان های اهل بهـــشت رو جمع کردن و گفـــتن بریم یه دوری بزنـــیم....اومـــدم تو رو دیـــدم گفتم یه احوالی بپـــرسم... و دیــگ گفت من دیـــرمه باید برم و رفـــت و رفـــت..... 😭الله اکبـــر ولله قســـم این خواب و دیـــدم و خیـــلی #خوشحال شدم و یه کمم ناراحـــت که الان پیشـــم نیست....
❤️خدایـــش بیاید بچـــه ها راه قانع رو #ادامه بدیم و سعـــی کنیم که با خدا باشیــم و با خدا ... ✋🏼همه چیـــز رو کنار بزاریـــم به خاطر الله گیـــان.. 🗒و ایـــن بود خاطره ای که تـــو دوران #طلب_علــم برای من پیـــش اومد...و خیــلی خاطره های دیگه یم هـــست که ان شا الله بازگـــو میکنیم...
☹️بچه ها بـــاور کنید الانم دلـــم #بدجور هوای قانع و کـــرده ولی دیگ دیدار مون به قیامـــت و تو #فـــردوس باذن الله....
😔بله بچــه ها اون روز تا شـــب ما رسیدیم شهر قانع گیـــان و وختی رسیدیم #قبرســــتان واییییییی چه جمعیتــــــــی...😯
خیلییییی از #ماموستــا ها و #طلــــبه ها و کلا مردم همه اومــده بودن و همه ناراحــت... 😔شب #جمـــعه قانع گیان و رسونـــدیم به #خونه اصلیــش... و تموم دیگ قانع گیان نیست و تمـــوم و تموم اون همه شـــوخی حرفای قشـنگ....چهره #نــورانی و متقــی تموم...
😔آخ اگه میدونســتم اون شب #آخــرین شبه که تورو دارم قانع گیان تا صــبح پیشت میموندم ، وحتی یک #لحــظه هم نمی خوابیدم.....
◻️ولــی شب #جمعه شد نصیبش ◻️از #عذاب_قبر محفوظه (به اذن الله) ◻️اون شب به نیت #روزه خوابیده بود ◻️تا آخرین نماز رو با #جماعت خواند ◻️تو حجره و مشغول #طلب_علم بود ◻️در راه #هجرت و #غریبی که تو حدیث امده که تا زمانی که طالب العلم برگرده خونه مثل #مجاهد فــــی سبیل الله است (مفهم و حدیث، او کما قال....) ◻️و با اون #عقیده قشنگ توحید دنیا رو وداع گفت...
✍🏼بله دوستـــان.... 😔الانم دلـــم گرفته و میگیره یاد اون شب و بهـــترین دوســتم می افتم ؛ ولی دیگ قانـــع رفت و دیگم بر نمیگــرده...
😔این مهمان ناخوانده ( #مـــرگ )یقه ما را هم میگیرد برایش فرقی ندارد: ▫️پیــــر باشی یا جــوان ▫️سالـــم باشی یا بیـــمار ▫️ثروتمــند باشی یا فقــیر ▫️رئیـس جمهور باشی یا کـارگر
👤همــگی میمیریم و شــکی در آن نیستـــ
اما دعای همیشــگیم اینه که یا الله #فـــردوس اعلی رو نصـیب قانع گیان کن و تو قیامـــت و #بهشـــت ببینمش یه بار دیگه... آمین
😔رسیدیم #بیمارســـتان و فوراً دکتــرها و پرستــارا اومدن بالا سرش و تو یه اتاق بود نمیزاشتن کســـی بره تو... ◽️یکیشــون یه لحظه گفت که #قلبش برگشـــت و میزنه... 😭وایییـــی چه دادی زدم وای چقد #خوشــحال شدم ؛ وای قـــانع گیان.....
📲فـــوری زنگ زدم به ماموستــا و گفتم ماموستا گیان قانع قلبــش برگشت اونم با لحن گریه گفت #الحــمدلله و خیلی خوشحال شد گفت دارم مـــیام بیمارســتان... 😔ولـی انگار #خوشحالیم خیـلی طولی نداشت..دکترا گفتن نه متاســفانه فقط یه لحظه بوده و #فـــوت کردن و #تمـــوم کرده....
😭وای یاالله گیــان چیییی قانع مــرده...❗️ 😭انگار تمـــوم دنیا رو سرم ریخته و داغـــون بودم وای همه کـــسم بـــرادرم دوســـتم یعنی دیگ نیست مگ میــشه.....؟؟ 😔تو کف بیمارســـتان نشستم و هی گریه میکردم آخ که چه سخــت بود... وایییییی به من گفــتن به #خانوادش خبر بده... 😱وایییی چـــی بگــــــم یا الله.....؟؟ 😭گفتم قانع #مریضـــه اگ میشه بیاید اینجا واقعا ترسیـــده بودن 😔چـــه سخـــت بـــود نزدیک ظهـــر بود که خـــانوادش رسیدن.... و چقد ســخت بود برا همـــه مون..... ❗️آخــــــه مـــگ میشــــــه؟؟؟ 😔من دیشـــب تا 12 با قانع گیان #شـــوخی کردم و حرف زدیـــم الان چرا هرچی میگم جواب مو نمـــیده
◽️قانع رفــت خوابید و منم بعد شــاید یه ساعت کمی بیشـتر دیگ #طاقت نیاوردم رفـتم بیدارش کردم...
با اون اخـــلاق و #سیمای زیبایش اومد با هم نشستــیم و با لب تاپ یه کم مشغول شدیـــم و حرف زدیم و خیلی #شوخی کردیم دیگ تا نزدیـکاری ساعت 12....🕛 قانع رفت ظـــرفا رو بشوره و گفت من فردا #روزه میگـیرم (پنج شنبه بود)....منم گفتم راستش قانع من مریضم نمیتونم بگیــرم...
👌🏼ما #حجـــره مون دو اتــاق داشت؛ گفت واس این که تو رو بیــدار نکنم میرم اتاق دیگ تا #سحــر بیدارت نکنم...... گفــتم باش... داشت ظرفا رو میشست که خدا فـــظی کردم ازش و اومدم بخـــوابم
😭وای کـی میدونست آخـرین خداحافظیمونه؟ 😭وای قانــع جان چه میدونـم دیگ نمیبینمت؟ 🌨چون #زمســتان بود تقریبا 6 صبح اذان بود گوشیم رنگ خورد و بیدار شدم قبل این که وضـــو بگیرم رفتم که قانع هم بیدار کنـــم....در اتـــاق شو باز کـــردم برق خاموش و بخــاری هم خیلیییی زیاد بود...... ▪️خیلی هـــوای اتاقش گرم بود فوری پنــجره اتاق و باز کردم و برقـم روشن کردم و بخاری هم خامـوش کردم هنوزم یــادم نمیره... 😔قانع با رکــابی سفیدش کنار بخاری رو به زمین دراز کشـــیده بود ... رفتم جلـــو گفتم قانع قانع پاشـــو پاشـــو دیره #جــواب نـــداد .... دســـت بهش زدم تکونـــش دادم بازم جواب نداد و تکــون نخورد...... نگا کــردم یه مقدار کف جلو دهنــش بود... گفتم به خدا احتـمالا خیلی گرم بوده اتاق بیهــوش شده..... 😱فورا دو دســـتشو کشیدم و اوردمش بیرون از اتاق تـــو راهرو و آب آوردم بهش زدم و هی صــورت شو تکون میدادم ولی هــیچی انگار نه انگار..... ...رفتـــم یکی دو تا از همسایه هارو بیدار کردم اومدن یکی شــون یه کم تکونش داد و یه حرفی زد که #نابـــود شد... 😔گفت به خدا تمــوم کرده نفـــس نمیکشه...
😔فقط میگفـــتم چی میـــگی....؟؟ و گریه میکردم...... ای قانـــع گیان دی پاشو ؛ یکی از #همســـایه ها ماشینشو آورد و خودش راننده و منــم و قانع گیان هم جلو بودیم من قانع و گرفته بودم سرش رو شونم بود چـــون ماشینش مثل #سایپــا بود و فقط جلو راه بود و صــندلی که ادم بشیــنه فقط ما رفتیم...
تا شهـــر تقریبا نیم ساعت راه بود که خیلی تنــد می اومد و منم همش #گریه میکـردم و میگفتم آخ قانع گیان دی پاشـــو دی تکون بخـــور... 💔دلم ترکــید قانع گیان تخوا یه حرفی بـــزن تا رسیـــدیم #بیمارستــان......😔
✍🏻زمـــانی که طلبه بودم و درس دینـــی میخوندم واس ادامــه درس از یه مدرســه دینی یا همون ( #حجــره ) راهی یه جای دیــگ شدم....... ...بمانـــد که چطـــوری رفتم و چ داســـتانی شد انشاءلله براتـــون میگم.... 🕌اون حجـــره توی یه #روستای کم جمعـیت بود و خیلی هم از شــهر دور بود.... حتی واس خریــد #نان باید میومدیم به یه روستای دیگ که اونجا نانوایی داشت اکثرا هم ماشـــین نبود اون مسیر با پــیاده میرفتیم.... ◽️تقریبا شایـــد سه ماهی یا بیشــتر میگــذشت که من اونجـا بودم ...... یه شب که نشـسته بودیم و هرکسی مشغــول درس و اینا بود یه هـــوی صدای در اومد... 🚶🏻♂رفـــیم در و باز کردیم دو تا بــرادر بودن اومدن تو و ســلام و احوال پرسی کردیــم... 😍وای یـــکی شون انقد ب دلــم نشست تو اون نــگاه اول که نگـــوووو یه ریــش قشــنگ داشتــ ؛ صورت خــندان و اون #لهــجه قشنگش که حرف میـــزد.... کم کم حــرف زدیم اون برادر که راننــده بود گفت این برادر اومــده واس درس دینــی و یه حجره دیگ جا بش ندادن و آوردمــش پیش شما ما هم زیاد نبودیــم اون موقه ۴ نفر بودیم..... ☺️وای من انقـــد خوشحال شدم کهههه نگـــــوووو.. آخـــیش این برادر دیــگ پیش مون میمونه گفتیم اسمتـــون چیه اخی گـــیان؟؟ گفت قانـــع.... بلــــــه قانــــــع....... واین بود اســـمی که تا #ابـــد تو ذهن من میمونه و تا ابد #فرامـــوشش نمیکنم بهتـــرین دوستـــم و برادرم......
🌞خبـــ کم کم روزها گذشت و گذشت و من و قانع خـــیلی با هم #اُنـــس گرفته بودیم..... 😬بقـــه بچه ها اخـــلاق شون خیـــلی #شوخ نبود... همیشه قانع بهم میگف باور کن اسامه به خاطر تو اینجام و گرنه میرفتم..... 🙊وای سر کـــلاس درسو نگو... یـــه روز ماموســتا داشت #درس میداد (از الله تعالی میخـوام که ماموســتا را حفظـ کند و برکت تو زنــدگیش بندازه) 📝داشت درس میگف که منــو #قانع اصلا نمیدونم چی شد خنــده مون گرفت... دیگ بچههــا میدونستن خدا نکـــنه اسامه و قانع بخنـــدن مگ تموم میشه.. 😂وای انقـــــد خندیدیم دیگ ماموستا تقریبا نتونســـت درس و ادامه بده نمونده بود بزنـــدمون... 🕌شبا من بعـــد نماز عشا میرفتم تو مسجد درس بخونم حجـــره ما زیر مسجد بود ... ◽️یه شب قانـــع اومد بالا و شرو کردیم حرف زدن و #خاطـــرات گذشته باور کنید الانـــم یادمه فک نکنم هیچ وخت مث اون شب خنــدیده باشیم... 🌸وای که نگـــو چه شب #قشنـــگی بود
😔😔😔ولی انگــار قرار نیس این #خنده و با هم بودن واس همـــیشه باشه....