🌾🌸سمیه مادر عمار، او کنیز ابوجهل بود.هنگامی که دعوت آغاز شد، او و همسر و فرزندش اسلام آوردند.ابوجهل پس از آن شروع به آزار و شکنجهی آنان نمود.آنها رازیر آفتاب میبست تا آنکه از گرسنگی و تشنگی به مرگ نزدیک میشدند.
🌾🌸در این حال پیامبر خدا صل الله علیه وسلم به نزد آنان میآمد، در حالی که شکنجه میشدند و خون بر بدنشان جاری بود. لبهایشان از تشنگی ترک برداشته بود و بدنشان به سبب تازیانه زخمی بود و خورشید بدنشان را میسوزاند...
🌾🌸پیامبر از حال آنان به درد میآمد و میگفت: «صبر کنید ای آل یاسر،صبر کنید ای آل یاسر که وعدهگاه شما بهشت است»...
🌾🌸 با شنیدن این سخن دلهایشان به وجد میآمد و قلبشان از شنیدن این بشارت به پرواز در میآمد...
🌾🌸ناگهان ابوجهل، فرعونِ این امت، به شدت خشمگین شد و بر شدت شکنجهشان افزود و گفت: محمد و خدایش را ناسزا بگویید. اما جز بر ثبات و صبرشان افزوده نشد...
🌾🌸در این هنگام به سوی سمیه رفت و نیزهاش را بلند کرد و بر او فرو آورد.سمیه فریادی از درد کشید، در حالی که همسر و فرزندش کنار او به بند کشیده شده بودند و او را مینگریستند...
🌾🌸ابوجهل اما فحش میداد و کفر میگفت و سمیه دراین حال جان میداد و تکبیر میگفت. ابوجهل با نیزهی خود بدن سمیه را تکه تکه کرد تا آنکه جان داد. رضی الله عنها...
🌾🌸آری... جان داد و چه زیبا بود مرگ او.مرد در حالی که پروردگارش از او راضی بود و بر دین خود پایدار،مرد و نه به شکنجهی جلاد اهمیتی داد و نه به فریب او...
🌾🌸اما آه و اندوه بر برخی از دختران امروز...برخی از آنان با کمتر از این، راه گمراهی را در پیش میگیرند و از راه خداوند منحرف میشوند، در حالی که نه شلاقی بر بدنشان فرو آمده و نه ترسی از شکنجه دارند،
🌾🌸اما با این وجود شنوایی خود را با شنیدن ترانههای بیارزش، و دیدگان خود را با دیدن فیلمهای نامناسب، و دامن خود را با کلمات عاشقانه وفریبِ پسران آلوده میکند و حجاب خود را اسیر اصحاب شهوات و مدپرستان قرار میدهد...