میروژ

#داستان_ادامه_دارد
Канал
Логотип телеграм канала میروژ
@MirouzhПродвигать
2,17 тыс.
подписчиков
690
фото
261
видео
259
ссылок
🗣 امر به معروف، نهی از منکر وظیفه ای همگانی است. 😂مسئولَل بیلا جَنبَتو داشتویی 👌میروژ فقط نوکَر مَردِمَه 🐜میروژ گزارشگر فساد
میروژ
. 🌷مسیح کردستان (زندگینامه شهید بروجردی) #قسمت_هشتم 🔹حسین بی آن‌که به چپ یا راست روی زمین ولو شود، پرید. بروجردی آغوش باز کرد و او را به سینه فشرد. چند بار متوالی بوسیدش و با قلقلک جیغش را در آورد. -فاطمه همسربروجردی: چه کارش داری میرزا. 🔹صدای فاطمه از آشپزخانه…
.
🌷مسیح کردستان (زندگینامه شهید بروجردی)
#قسمت_نهم

🔹بروجردی به همراه مصطفی در صدد یافتن جایی برای ستاد عملیات تهران بود. این بار رفتند به میدان عشرت‌آباد؛ پادگانی که ستاد گارد #شهربانی بود. ساختمان های قدیمی ابهت خاصی به پادگان می‌داد. عده‌ای وارد پادگان می‌شدند و عده‌ای هم به‌سرعت آن‌جا را ترک می‌کردند. چند مسلح بر بلندای آن نگهبانی می‌دادند و حواس‌شان به خیابان های اطراف پادگان بود.

🔹بر سر در یکی از آسایشگاه‌ها تابلوی (پادگان الفتح) توجه بروجردی را جلب کرد. با پخش سرود های فلسطینی از بلندگوها فضای پادگان شبیه پادگان‌های فلسطینی شده بود. پرچم #الفتح بر بلندای ساختمان ها با باد ملایمی آرام می‌رقصید. احساس می‌کرد در یک منطقه فلسطینی قدم می‌زند تا ایران.

🔹مردی از دور سمت او می‌آمد که از سوی ابوشریف حکم فرماندهی پادگان را گرفته بود. بچه‌ها او را تقی صدا می‌کردند. او در #فلسطین آموزش نظامی دیده بود و از نحوه اسلحه گرفتنش معلوم بود به چم‌وخم نظامی تسلط دارد.

🔹تقی چند تیر هوایی شلیک کرد تا پادگان را نظامی جلوه دهد. او پاچه شلوار گتر کرده و پوتین رنجری تمیزی پوشیده بود و سعی می‌کرد سر و وضع نظامی و جذابی داشته باشد.

🔹تا بروجردی به او رسید دست برد و سلام کرد. تقی با گرمی‌گفت: "خوش‌آمدید."
- بروجردی: شما می‌دانید ابوشریف کجاست؟
-تقی: اتاق فرماندهی. سمت راست صد متر جلوتر.
به مصطفی که داشت حرص می‌خورد اشاره کرد راه بیفتد.
- مصطفی: خیلی از خود راضی تشریف دارن
- بروجردی: به این مسائل فکر نکن.
#داستان_ادامه_دارد...

🐜به کانال #میروژ بپیوندید
@mirouzh
میروژ
. 🌷مسیح کردستان (زندگینامه شهید‌ بروجردی) #قسمت_ششم 🔹پس از ورود به زندان #اوین یکی از نیرو ها تندی رفت روی برج نگهبانیِ سر در ورودی. جوانی را که با یونیفرم رسمی #سازمان_مجاهدین مستقر بود هُلَش داد سمت پله آهنی. چند نفر هم هجوم آوردند سمت ساختمان اصلی زندان.…
.
🌷مسیح کردستان (زندگینامه شهید بروجردی)
#قسمت_هفتم

🔹بروجردی به هیچ وجه تصور نمی‌کرد مجبور شود رودرروی سازمانی(مجاهدین)قرار بگیرد که هنوز به بنیان‌گذارانش احترام می‌گذاشت و نمی‌خواست آرمی را پاره کند که بر پیشانی آن آیه‌ای از #قرآن نشسته.

🔹به انتهای #نفاق کسانی فکر می‌کرد که پشت دین سنگر گرفته بودند. سرنوشت جوان‌هایی را دنبال می‌کرد که هنوز به این سازمان عشق می‌ورزیدند و در تصوارتی واهی خودشان را در صف مقدم مبارزه با #امپریالیسم می‌دیدند.

🔹نگاهش را از حرکت لکه ابری در آسمان جمع کرد و خیلی آرام در سرازیری بزرگراه رها شد. گلایه های خود را از این روزگار در این لحظه‌ها در آینه به خود بگوید_ به خدا هم بگوید اما نه از در گلایه_ با خدا که حرف می‌زد خیلی #خاضع می‌شد و تسلیم. برای چندمین بار مهره های تسبیح لای انگشت دستش چرخید و #حمد خواند. بعد ذکر گفت و باز فکر کرد. وقت ذکر گفتن که فکر می‌کرد آرام می‌گرفت.

🔹چشمش به اتومبیل هایی افتاد که به سرعت به سمت شمال تهران در حرکت بودند. در نگاه سرنشینان می‌خواند که هنوز بعضی ها از این انقلاب سر در نیاورده اند و دنبال پیدا کردن خودشان در این #شوک اجتماعی هستند تا بلکه دوباره زندگی را طبق مراد خودشان دنبال کنند.

🔹منتظر ماند تا اکبر به او رسید. صدا بلند کرد و به او گفت:"این انفجار‌های گوشه و کنار شهر یعنی چی اکبر؟"
- یعنی مقاومت. یعنی حالا ما سواره و آن‌ها پیاده. تا حالا ساواکی ها دنبال ما بودند حالا ما دنبال آن‌ها ورق برگشته میرزا(بروجردی)...
#داستان_ادامه_دارد

🐜به کانال #میروژ بپیوندید
@mirouzh
میروژ
. 🌷مسیح کردستان (زندگینامه شهید بروجردی) #قسمت_پنجم 🔹...بروجردی وارد ساختمان شد. در انتهای سالن سمت اتاقی رفت که #مهدوی_کنی مستقر بود. او از سوی امام هدایت کمیته را به عهده داشت. بیشترین تلاش او انسجام دادن به نیرو‌های مسلحی بود که در مسجدهای شهر مستقر بودند.…
.
🌷مسیح کردستان (زندگینامه شهید‌ بروجردی)
#قسمت_ششم

🔹پس از ورود به زندان #اوین یکی از نیرو ها تندی رفت روی برج نگهبانیِ سر در ورودی. جوانی را که با یونیفرم رسمی #سازمان_مجاهدین مستقر بود هُلَش داد سمت پله آهنی. چند نفر هم هجوم آوردند سمت ساختمان اصلی زندان.

🔹جوانی که به نظر می‌رسید مسئول آنجاست با قدم‌های شمرده و اعتماد به نفس سینه به سینه بروجردی ایستاد و گفت: "فرمایش"

🔹بروجردی خندید. سعی کرد با #ملاطفت پاسخش را بدهد. نگاهش در همان لحظه به‌قدری تاثیرگذار بود که کم‌کم انگیزه آن جوان کم رنگ شد. حکم ماموریت را نشانش داد و خیلی آرام گفت: "بهتر است با حساب و کتاب #انقلاب را دنبال کنیم."

🔹اوضاع آشفته اتاق‌ها و مرکز بایگانی اسناد را نشانش داد و گفت: "این اسناد متعلق به انقلاب است نه گروهی #خاص. شما رد پای بسیاری از ساواکی‌هایی را که مبارزان را در سلول های اِنفردای #شکنجه می‌کردند از بین بردید. این شتاب زدگی شما(سازمان مجاهدین) کار دست‌تان می‌دهد. بهتر است این عکس ها و پوستر‌ها را جمع ‌کنید و نمایشگاهتان را جای دیگری بساط کنید."

🔹 #بروجردی بلافاصله یکی از پوسترهای آرم سازمان مجاهدین را پاره کرد و خیلی جدی گفت: "شما همه چیز را به بازی گرفته‌اید. تا مجبور نشدیم با خشونت وارد عمل شویم زود این‌جا را ترک کنید."
#داستان_ادامه_دارد...

🐜به کانال #میروژ بپیوندید
@mirouzh