.
🌷مسیح کردستان (زندگینامه شهید بروجردی)
#قسمت_نهم🔹بروجردی به همراه مصطفی در صدد یافتن جایی برای ستاد عملیات تهران بود. این بار رفتند به میدان عشرتآباد؛ پادگانی که ستاد گارد
#شهربانی بود. ساختمان های قدیمی ابهت خاصی به پادگان میداد. عدهای وارد پادگان میشدند و عدهای هم بهسرعت آنجا را ترک میکردند. چند مسلح بر بلندای آن نگهبانی میدادند و حواسشان به خیابان های اطراف پادگان بود.
🔹بر سر در یکی از آسایشگاهها تابلوی (پادگان
الفتح) توجه بروجردی را جلب کرد. با پخش سرود های فلسطینی از بلندگوها فضای پادگان شبیه پادگانهای فلسطینی شده بود. پرچم
#الفتح بر بلندای ساختمان ها با باد ملایمی آرام میرقصید. احساس میکرد در یک منطقه فلسطینی قدم میزند تا ایران.
🔹مردی از دور سمت او میآمد که از سوی ابوشریف حکم فرماندهی پادگان را گرفته بود. بچهها او را تقی صدا میکردند. او در
#فلسطین آموزش نظامی دیده بود و از نحوه اسلحه گرفتنش معلوم بود به چموخم نظامی تسلط دارد.
🔹تقی چند تیر هوایی شلیک کرد تا پادگان را نظامی جلوه دهد. او پاچه شلوار گتر کرده و پوتین رنجری تمیزی پوشیده بود و سعی میکرد سر و وضع نظامی و جذابی داشته باشد.
🔹تا بروجردی به او رسید دست برد و سلام کرد. تقی با گرمیگفت: "خوشآمدید."
- بروجردی: شما میدانید ابوشریف کجاست؟
-تقی: اتاق فرماندهی. سمت راست صد متر جلوتر.
به مصطفی که داشت حرص میخورد اشاره کرد راه بیفتد.
- مصطفی: خیلی از خود راضی تشریف دارن
- بروجردی: به این مسائل فکر نکن.
#داستان_ادامه_دارد...
🐜به کانال
#میروژ بپیوندید
@mirouzh