📚حکایت پندآموز
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بهدنبال کسی میگشت که آن را در آورد تا به لکلک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل، گرگ مزدی به لک لک بدهد. لکلک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی! گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدمها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند۰!
ڪانال مِصّباحُ الشَّهادَة
@Mesbahoshahadah