این پنج غزل را در سالهای مختلف نوشته ام. به مناسبت هژده سنبله، سالگرد شهادت آن فرمانده نامدار، از این شاعر پشتون تقدیم میشود به روح بلند قهرمان ملی، شهید احمد شاه مسعود.
و البته در این موارد پشتون بودن را به خاطری ذکر میکنم که شاید در این روزگاران پر از کینه، شاید قدری احساس همدلی را در همه ما زنده کند.
۱
سرِ آن سرو قامت رفت اما ریشه اش ماندهست
خدا را شکر که در بین ما اندیشه اش ماندهست
اگر لازم شود ما کوه ها را میکنیم ای دوست
خود فرهاد اگر چه رفته اما تیشه اش ماندهست
خوراک آهوی این دره خواهی شد، بگو از من
به روباهی که با نیرنگ پا در بیشه اش ماندهست
همان آیینهای را که شکستی، ممکن است امروز
تورا زخمی کند چون خُرده های شیشه اش ماندهست
مپنداری که بیفرمانده خواهد ماند این لشکر
که شاگردی برای پیشبرد پیشهاش ماندهست
۲
تو ابراهیمی و وقتی تورا نمرود بر میداشت
اگر افروختی آتش جهان را دود بر میداشت
تو از خوف خدا شب گریه میکردی یکی فردا
به جای قطره اشک تو «شاه مقصود» بر میداشت
در آن راهی قدم برداشتی که مطمئن هستم
اگر جای تو جبرائیل هم میبود بر میداشت
فرو خوردیم وقت رفتنت بغض دل خودرا
اگر که میشکست این شهر ها را رود بر میداشت
در آن دم کربلا «خواجه بهاءالدین» شد و دیدهست
تورا عین حسین آن کس که خون آلود بر میداشت
*
وطن جان! خواب دیدم پرچم افتاده بر خاکِ-
تو را مردی شبیه حضرت مسعود بر میداشت
۳
از آن زمان که تو کردی صعود فرمانده
غم آمدهست به شهر ات فرود فرمانده
و بیشهای که به پاس تو سبز بود گم است
میان آتش و خوناب و دود فرمانده
و صورتی که به یُمن تو سرخ بود، شدهست
پس از عروج تو دیگر کبود فرمانده
سپاهیان تورا کاش که خدا هرگز
به رفتن تو نمیآزمود فرمانده
گزافه نیست بگویم که جِنّ و اِنس و مَلَک
به روح پاک تو گوید درود فرمانده
۴
بعد از تو خاک بر سر این خاندان نشست
در دودمان شیر پس از تو سگان نشست
تو نیستی دوباره به حرکت درآوری
وقتی که در میانه ره کاروان نشست
دیگر بهار گردش ایام ما نداشت
بعد از تو باغ تا به ابد در خزان نشست
تقدیر گلّه ها به جز از مرگ نیستند
وقتی به پای بوسیِّ گرگی شبان نشست
پنداشتند کج بگذارند کلاه را
در منصبِ ولایت تو میتوان نشست
از عقل دور نیست اگر که خبر رسد
از بهر دست بوسیِّ تو آسمان نشست
از لحظه عروج تو ای افتخارِ قرن
در سینه داغ رفتن یک قهرمان نشست
۵
تو با خونت اگرچه کرده بودی آبیاری ها
پس از تو رفت جنگل جانبِ بیبند و باری ها
تو سر دادی برای خاک کشور لیک بعد از تو
نشد پیدا کسی از آن نماید پاسداریها
نزن دم پیش مرغان اسیر از اوج پروازت
چه میدانند از مفهوم آزادی قناریها
جهان کوچکتر از آن بود تا تو جا شوی در آن
تو و باغِ بهشت اکنون و ما و سوگواری ها
نه تنها پنجشیر امروز در سوگ تو میگرید
که میگریند در سوگ تو حتی قندهاریها
مهران پوپل
@Mehran_popal