گزیدهای از شعر
«نطفهٔ یک قهرمان با توست»
... تو زنی مردانهای، سالاری و از مرد هم پیشی.
جامهٔ جنست زن است
امادرد و غیرت در تو دارد ریشهای دیرین.
کم مبین خود را، که از بسیار هم بیشی.
گوهرِ غیرت گرامی دار، ای غمگین.
مرد، یا سالارزن،
باید بدانی این،
کاندرین روزانِ صد ره تیرهتر از شب،
اهلِ غیرت روزیش دَرد است.
خواه در هر جامه، وَز هر جنس،
درد قوتِ غالبِ مرد است...
...با توام من، آی دختر جان!
شیردختر، ای شکوفهٔ میوهدارِ ایل!
تیهویِ شاهین شکارِ کُرد!
که به تاری از کمندِ گیسویت گیری
صد چنان سهرابِ یل را، آنکه نتوانست
نازنین گُردآفریدِ گُرد.
گرچه دانم گریه تسکین
میدهد دردت،
لیک دختر جان! نبینم رو بگردانی به گرییدن.
هی، بگردم قدّ و بالا، سروِ بستانت!
من نمیخواهم ببیند دشمنِ بیرحمِ نامردم
قطرهای هم اشکِ وحشت پایِ چشمانت.
آن دو آهویی که
میدانم
که دو ببرِ خشمگین دارند، در زنجیرِ مژگانت.
هی بگردم دخترم را،دخترِ باغیرتم، هممیهنِ کُردم!
من یقین دارم که
میبینی
کاین زمان آبشخورِ ما،از چه رودِ بیسروپاییست؟
و کشان ما را به سوی خویش
چه لجن در ذات، دریاییست؟
خوب
میدانم، که دانی خوب
که چه بد دهری و دنیاییست.
با شبی چونین
در کمینِ ما چه بد روزی و فرداییست.
...گر پسر زادی، کمربند پدر بسپار و وادارش
همچنو مردانه و بیباک بربندد.
وَر دگر زادی، بگو او نیز
گر به سر خواهد که پیچاکِ پدر بندد؛
مادهشیری باخطر، بیخوف باشد، تا که آن میراث
بر سر و گردن چو یالِ شیرِ نر بندد.
دخترم! ای دخترِکُرد، ای گرانمایه
یادگارِ آن شهید، آن پهلوان با توست.
قصرِ شیرینِ جوانی،ای بهین تندیسهٔ جاندارِزیبایی.
بیستونِ غیرتِ کرمانشهان با توست.
قدر بشناس و گرامی دار، دختر جان
نطفهٔ یک قهرمان با توست!
#مهدی_اخوان_ثالث کتاب
#زندگی_میگوید_اما_باید_زیستبرگرفته از کتاب:
#متن_کامل_ده_کتاب_شعر_مهدی_اخوان_ثالث چاپ اول، ۱۳۹۵
#انتشارات_زمستان صفحه ۱۰۴۱-۱۰۳۷.
t.center/Mehdi_Akhavansales