سربخور٫ اما نلغز
دخترها با جیغ محمد راصدا می کردند:« نیفتی ! یخ دریاچه می شکنه٫ میری زیر آب ٫ مواظب باش.»
اما حسن محو تماشای بازی محمد بود.ناگهان یادش آمد که دیشب نقشه می کشید که چگونه تبلت محمدرا برای خود بردارد و آن را پنهان کند تا همه تصور کنند که گم شده است.از خودش خجالت کشید.شرمنده شد.محمد را دید که در روی یخ ها سر می خورد ٫ اما نمیلغزد٫ نمی افتد. در یک محل لغزنده ٫ او می ایستد و جلو می رود.شرمنده شد که برعکس محمد٫ او در خانه ی خود لغزیده و سعی کرد از مهمان خود دزدی کند.مادر محمد به شانه حسن زد: حسنک٫ کجایی ؟! حواست اینجا نیست! برو روی دریاچه بازی کن.
حسن لبخندی زد و سرخود را تکان داد.با خود اندیشید:« خدا امروز در مدرسه ی طبیعت عجب درسی به من داد؛ راه لغزنده رو میشه رفت٫ حتی با کفش کف صاف به شرط اینکه آدم استقامت کنه٫ یعنی نلغزه.می شه سر خورد وجلو رفت٫ اما نلغزید.این یعنی استقامت.
#کودک_استقامت_مدار#استراتژی_برای_کودکان@h_abbasi