جمعه ها پشت پلک خاطرات پاورچین پاورچین دور دیوار خیالت قدم میزنم کمی به سمت احساسم بچرخ تا دستهایم را قلاب کنم دور گردن لحظه هایت زل بزنم به چشم های وحشی و نگاه حریصانه ات میخواهم از لبانت شراب انگور بگیرم ناخنک بزنم به حریر لطیف گونه ات و یک دل سیر نگاهت کنم ...
خوب من ! شبهای زیادے چشم در چشم آسمان رویاے دوباره عاشق ڪردنت شده یک قصه تڪراری انگار نه من رسم دلبرے بلد بودم نه تو پاے ماندن را تو مرد ڪوچے اهل سفر نماندن نخواستن و من همان زن سر به هوای ساده ے همیشگے ڪه دوستت دارم هایش را لاے بقچه مخملے به دست تمام قاصدک ها شهر سپرده تا بدرقه راه مسافرے غریب ڪنند