دلم میخواد گریه کنم و نمیتونم... بعضی وقتا حس میکنم واقعا مشکل از اعصاب و روان منه که اینقدر بقیه رو در حال آزار دادن خودم میبینم وقتایی که عصبیم یه فکرایی به سرم میزنه و هر حرفی از دهنم در میاد در تنهایی بعد که اروم میشم واقعا نابود میشم که چنین فکرایی به مغزم اومده... حس میکنم نیاز دارم برای یه مدتی دور از همه باشم تا بتونم بهتر محیط اطرافمو درک کنم ولی متاسفانه یا خوش بختانه اینجور چیزا تو خانواده ما معنی نداره هیچ جوره نمیذارن ارامش فکری و روانی داشته باشی خستم از بس اینقدر حس بیهوده و پوچی و اضافی بودن بهم دست داده...
از وقتایی که کار های پزشکی دارم متنفرم چون مامانم مثل مته که دیوار رو سوراخ میکنه مغزمو سوراخ میکنه هی من میخوام بی خیال باشم استرس نگیرم هی فرو میکنه بهم هی من میخوام اورتینک نکنم هی فرو میکنه بهم بسهههههههه🫠🫠🫠🫠
از اعماق وجودم به کسایی که دانشگاه نمیرن، استعداد خاصی دارن و دارن توش فعالیت میکنن و موفق هستن حسودی میکنم نه تنها استعداد به خصوصی ندارم بلکه متنفرم که توی استرس امتحانا دارم جون میدم ☺️💖 بماند که عوامل اطرافم هم نقش به سزایی در احساس پوچی و خود تخریبیم دارن
دوران کرونا خیلی دوران کثافتی بودا ولی هنوزم بعضی وقتا دلم برای حال و هواش تنگ میشه ترند های تیک تاکی که اون زمان بود، شروع انیمه دیدنم، بازی هایی که با دوستام میکردم به خصوص امانگ آس که به شدت دلم براش تنگ شده ولی الان دیگه حال و هوای قدیم رو نداره 🫠 خلاصه که هر چیز کثافتی چیزای قشنگ خودشم داره
دارم از خواب و خستگی میمیرم اومدیم مهمونی و قصد نداریم بریم خونه انگار مامانمم نمیذاره بخوابم میگه الان میخوایم بریم و من دارم کم کم از مهسای مهربون به کلثوم اکبری تغییر کاربری میدم☺️☺️☺️