ـــ صدایـت نجـوایِ زنـدگانـی، بـرای ایـن روحِ به دام افتاده ز عشقِ توسـت ؛ همان صدایی که مرا تا هفت آسمان همراهی میکند و روحم را نوازش میدهد، نوایی از حنجرهای بی نقص و بنا شده به دستِ معبود، آری زیبای خفتهِ من، صدایت همچون موسیقیای برای من دلنشین و رویایی است، آنقدری که آرامشم را از آن حنجرهی طلا کاری شده طلب میکنم. و در آغوشم گلویت را میبوسم تا صدها شکوفه ارغوان در آنجا رشد کند، همانند قلبم که تا لحظه ای آن نوای دلنشین را میشنوم گل های نو، میرویند. اما نکند که روزی کسی با صدای تو مدهوش شود، آخر خود میدانی خوش ندارم صدایت لالاییِ هر رهگذری شود آرومای قهوهام.