ابراهیم ساوالان دوباره بازداشت شده است. هنوز ندیدهام جایی درمورد مصداق اتهامی او چیزی بنویسد؛ اما کاملا درک میکنم چرا او چنین مکرر و مداوم تحت سرکوب است. ساوالان مینویسد، مانند بسیاری از تحلیلگران انتقادی فضای روشنفکری در تهران که نامشان پرآوازه است و اغلب درمورد هر موضوع روز که جستجو کنی به ارجاعی به نام آنها پای متنی، در جلسهی سخنرانیای، در دورهی مطالعاتیای یا مواردی از این دست برمیخوری. اما تفاوت ساوالان با این دست روشنفکران بهجز مواجههی مداوم با سرکوب سخت همین است که اگر در تهران نشسته باشی و به دنبال موضوعات تئوریک-تحلیلی مد روز با کلمات و ارجاعات دهان پر کن بگردی، نام او هرگز به چشمت نمیخورد، با این که او روشنفکر است و کارش نوشتن و حرف زدن است. اما روشنفکر داریم تا روشنفکر. فضای غالب بر روشنفکری انتقادی مرکز در ایران، لااقل در دههی اخیر که توانستهام از نزدیک آن را رصد کنم به انواع ژستها و مدها گره خورده؛ ژستها، مدها، کلمات، ارجاعات و روش بیانی که همگی مطابق اصول و سنت ظریف و دقیقی کنار هم قرار میگیرند تا نام کسی را مطرح کنند؛ اصول و سنتی که به ظرافت برای کارکرد مشخصی بنا شده و آن این است که ضمن ایجاد یک پردهی انتقادی و رادیکال، محتوا را به نحوی سازمان دهد که خالی باشد. این فضای روشنفکری به خوبی میداند اگر زبانم لال محتوا پر شود ، اگر جوری حرف بزند که حرفی بزند، خطر بیخ گوش است. ظرافت و دقت در اصول و سنن این فضای روشنفکری بهخاطر لحاظ همین خطر است؛ خطری که امکان تداوم دور حرف زدن، اعتبارزایی، گشتن چرخ معیشت، راحتی وجدان با ژست انتقادی را سلب میکند؛ خطوط را میشکند؛ خطری که «حرف» را به عینیت زیست و واقعیت بدن وصل میکند. روشنفکر تیپیکال مرکز این خطر را بهتر از هرکسی درک میکند و در لحظهلحظهی حرفهای خود لحاظ میکند: خطر سرکوب. این که کمتر درمورد این خطر حرف میزند به خاطر آن است که این خطر را در ظریفترین خطوط و اصول و شیوههای حرف زدنش چنان تنیده که خودش هم یادش برود وجود داشت؛ به نحوی ظریف تلاش برای حفظ فاصله از این خطر در موجودیتش در مقام روشنفکر تنیده که تو گویی خطری نیست. به همین دلیل این روشنفکر به هر حرکتی که ظرافت خطوط فاصله با خطر را بشکند و عریان با خطر سرکوب مواجه شود با دیدهی کین نگاه میکند. خوب به یاد دارم که عموم این روشنفکران چگونه با اشمئزاز از دی ۹۶ میگفتند، چگونه هراسناک به آبان ۹۸ مینگریستند و بعد در ۱۴۰۱ که حتی سلبریتی ورزشی و سینمایی و بلاگر اینستاگرامی هم جنزدهی قیام شدند، این روشنفکران را میدیدی که با احتیاط و باز شک، درمورد قیام مردم سخنسرایی میکردند بیآنکه حتی به خود زحمتی بدهند دادههای عینی تحقیقی از قیام گردآوری کنند. حرف، حرف، حرف، برای حرفی نزدن؛ پر کردن فضا به نحوی که خالی بماند؛ تنیده شدن در سازوکار سرکوبی که هر آینه باید درمقابل آن ایستاد و افشایش کرد بی خستگی؛ اینها نام مختاری و پوینده را نشخوار میکنند تا ژستشان بهمثابه روشنفکر حفظ شود و بعد در خلوتشان که مینشینی در گوشت میگویند: «این پوینده هم آدم ناسازگار کلهخری بود، به زندگی خودش هم رحم نمیکرد، ما میخواستیم در نشریه کار کند بلکه دو قران بگیرد برای زندگی، مدام لگد میزد به شانسهای خودش». میدانید، خوشحالم که از وسط تعفن این فضا بخت یارم بود که متون ساوالان را بخوانم و حرفهایش را بشنوم؛ حرفهایی با کلماتی ساده، بی تقلای پیچیدن در لفاف ژستهای تخصصی. حرفهایی که آدم میفهمد گوینده نه تنها سالها درموردشان فکر کرده، نه فقط با ارجاعات تاریخی دقیق چارچوببندی شده، بلکه مهمتر از همهی اینها این حرفها گفته میشوند همچون فریاد از سر دردی که با صبوری والایش شده؛ این حرفها محتوا دارند، پر شدهاند، مثل یک گلولهی توپر فشرده که وقتی پرتاب میشود، برخورد قطعی است.
در زمانی که روشنفکران انتقادی مرکز با ژست آیندهنگرانه، سخنان زیبا در وصف جمهوریخواهی میگویند بیآنکه مشخص کنند این جمهوری با همین جمهوری اصلا تفاوتش چیست، قرار است کدام سازوکار به نفع کاهش ستم در کدام عرصه تغییر کند، نسبتش با عینیت سازوکارهای اقتصاد سیاسی کنونی ما چیست و … یعنی درست در زمانی که دوباره فضای انتقادی در حال پر شدن با اصطلاحاتی است که محتوا خالی بماند، ساوالان از تاریخ میگفت، بسیار ساده، بسیار متین و بسیار مستدل؛ اما چنان از تاریخ میگفت که میفهمیدی همینجا همینلحظه ربطش به تو و به سازوکارهای جاری چیست. خوشبختانه آدم اگر بگردد مثل ساوالان کم نیست و بدبختانه آدم وسط این همه صدای بلند و فضای پرشده باید برای یافتن اینها زیاد بگردد. به امید آزادی ابراهیم ساوالان و استواری قلمش.