هشت سال از زمانی که خبر شهادتش را برای خانوادهاش آوردند، میگذرد.
🕖 ☘سرباز
شهید «حمید لزگی»، یکی از جوانان دلیر شهرمان که هنگام خدمت سربازی در منطقه مرزبانی سیستان و بلوچستان بهدهمراه ۱۳ هم خدمتی اش در حمله اشرار به شهادت رسید.
🌹حالا چند سالی است که نام او روی کوچهای در محله پدریاش به یادگار مانده است
🏙 میدانم پشت نام هر شهیدی در کوچه و پسکوچههای شهر، آرزوها، خاطرهها و فراقها و دلتنگیهای بسیار مانده است.
😢😢✅به سراغ مادر
شهید حمید لزگی میروم، او در ابتدای گفتوگو میگوید: چهار فرزند به نامهای سعید، حمید، ریحانه و فاطمه ثمره زندگی من است. حمید فرزند دوم من بود.
**یک کوچه، یک
شهید🥀🥀🌸«زهرا کهین داوودی» متولد ۱۳۵۳ است، او میگوید: هنگام شهادت پسرم محل سکونتمان آخر بولوار وکیلآباد ۸۷ عمرانی ۲ بود که آن کوچه به نام
شهید حمید لزگی نامگذاری شده است.
🌸این مادر صبور از رفتن پسرش به خدمت سربازی این گونه تعریف میکند: حمید خودش دوست داشت به خدمت برود.
🏃♂👮♂ دو ماه آموزشی را در محمد رسول الله بیرجند بود و پس از تقسیمبندی به سیستان و بلوچستان اعزام و در گردان مرزی سیرکان منتقل شد.
🌿 حمید ۱۹ مرداد ۹۱ اعزام و مهرماه تقسیمبندی صورت گرفت و در روز جمعه در درگیری به دست اشرار به شهادت رسید
🌹و سوم آبان ۹۲ مراسم تشییع او برگزار شد.
🌱پسرم در گلزار شهدای بهشت رضا مشهد به خاک سپرده شد.
🕌 شهید حمید لزگی، ۱۳ دی ماه ۷۲ در مشهد متولد شده و هنگام شهادت ۲۰ ساله بوده است.
⏳مادر
شهید به گذشتههای دور برمیگردد، از تولد حمید در بیمارستان جوادالائمه(ع) مشهد میگوید
🏩🏩ز اینکه پسرش تحصیلات دوره ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش به پایان رسانده و سپس به علت علاقه زیاد به کسب هنر، در یک کارگاه منبتکاری مشغول به کار بوده است.
⚒⚒از مکبری مسجد
🕌🕌تا شهادت
🌷🌷او بیان میدارد: حمید با برادر بزرگش یک سال و ۹ ماه تفاوت سنی داشت، حمید از بچگی بسیار فهمیده و بینهایت مهربان و خانوادهدوست بود.
❤️❤️از لحاظ اخلاقی بسیار مقید بود و همیشه لبخند روی لبانش بود.
😊😊او از هشت سالگی مکبر مسجد بود.
🕌 ما آن زمان در تربتجام ساکن بودیم و حمید مکبر مسجد فاطمه الزهرا(س) آنجا شده بود.
مادر
شهید تأکید میکند: حمید هر چه بزرگتر میشد در انجام فرائض دینی بسیار مقیدتر میشد، در مراسم ملی- مذهبی
🏴🏴 شرکتی فعال داشت و هیچ گاه در مواجهه با مشکلات، گله و شکایتی نمیکرد.
او حالا با بغضی فروخورده میگوید:
😔😔 هنگام شهادتش مراسمی که در مسجد گرفته بودیم، ۱۰ سالی در آن محل ساکن بودیم. همه همسایههای محل را نمیشناختم، اما همه میگفتند پسر شما خوب بود.
🍀🍀 حاجیه خانمی پیش من آمد و گفت:
🤶🤶 من هر بار که از خرید برمیگشتم
👩🦯👩🦯حمید مرا از دور که میدید دوان دوان به سراغم میآمد و گفت: مادر! اجازه بده وسایل و خریدهایتان را برای شما بیاورم.
🙏🙏پسرم بسیار مهربان بود و از کمک کردن به هیچ کسی دریغ نمیکرد.
اکنون به صفات مشترک شهدا میاندیشم که همه آنها انسانهای منتخب در نزد خداوند هستند.
#شهید_ناجا_حمید_لزگی #شهید_ناجا#برادران#چهارشنبه_های_شهدایی#کانون_خادمین_شهدای_گمنام🆔 @KhGShohada_ir