♻️ زمستان است...
✍ خدیجه میرزایی فتح آبادی
امسال زمستان را مشت گره کرده تو آغاز کرد.
برای من فصلها اینگونه آغاز می شوند وقتی تمام وجودم یخ میزند میفهمم زمستان شده.
امسال وقتی تصویر تو را دیدم شبهای زمستانم پر از یلداهای بی منتها شد...
چقدر زمستانهایم زیاد و طولانی شده اند!
تصویر تو تمام وجودم را تسخیر کرده است...
مشت گرده ات تورم مجسم کدام درد بود؟"
بای ذنب قتلت"؟
به تو فکر میکنم برادرم؛ سالها به تو فکر خواهم کرد...
راستی کوههای سفید از برف را لحظه آخر چگونه دیدی؟!
همچون تور سفید نوعروسان بود؟
رخت دامادیات یخ زده برادرم...اما نه نه تو هنوز چهارده سال داری شاید برای داماد شدن زود است؛ اما گروهی معتقدند
#کودک_همسری ایرادی ندارد! نمیدانم همانها درباره
#کودک_کار و
#کولبر چه عقیده ای دارند؟
می گویند کولبرها قاچاقچی اند!! نگران نباش من باور نمیکنم من به غیرت تو ایمان دارم و رذالت آنها...
شکم سیر مغز را قفل میکند و شکم گرسنه مشت را
مثل مشتهای تو
وای از این مشت گره کرده و این وجدانهای خفته...
وای بر ما...
تو رفته ای و ما هنوز زنده ایم...ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.
زمستان است...
#کشکان@kashkanews