آنچه این
کودکِ کار بر دوش میکشد، «پسماندِ سرمایهداری» است؛ یک گونی پُر از آشغال و زباله. این
کودک «مازاد» ایران را بر دوش میکشد؛ مازادی که عجیب سنگین است؛ انگار هزاران هزار سال است که این مازاد انباشت شده است. این
کودک، خود اما یک اخراج شده است؛ یک طرد شده از ساحتِ مقدسِ «ایرانیت»؛ ایرانیتی که به غیر از بوی تعفن آشغال و زبالههای تاریخی هزارساله، خود، چیز دیگری ندارد. این
کودکِ کار در این ساحتِ مقدسِ متعفن نیز اخراج شده است. سرنوشتِ سوژه اخراج شده از این ساحت، تحملِ بارِ سنگینی است؛ زبالههای تاریخی هزارساله متعفن در گونیِ سرمایهداری. این
کودک یک شخص نیست؛ او یک نماد است؛ او نشانِ یک وضعیت است؛ وضعیتی که محصولِ تبانیِ دانش، سرمایه، ایدئولوژی و قدرت در فرایندی تاریخی است که فرمی استثماری از زیستن در جامعه را شکل داده است. این
کودک تکرار یک وضعیت است؛ تداومِ یک فاجعه تاریخی؛ بازتولیدِ وحشتناکِ ستمدیدگی مضاعف. این وضعیت، حالتِ نرمالِ وضعیتِ دهشتناکتری است که انتظار ایران، این جامعه ویران را میکشد.
#کودک_افغانستانی#کودکان_کار#کودکان_کولبر#کودک_سوختبر