View in Telegram
▪️شاهرخ مسکوب در نوجوانی «سالهای نوجوانی و کنجکاوی‌های تازه ش. م. [شاهرخ مسکوب] - بله یک کمی برگردیم به عقب در دوره رضاشاه من بچه بودم ولیکن شور و شوق ناسیونالیستی مرا هم گرفته بود. در پیشاهنگی بودیم خیال می‌کردیم کارهای مهمی داریم می‌کنیم و در حقیقت در کنار کتاب‌هایی که می‌خواندم از نظر سیاسی چیزی که توجه مرا جلب می‌کرد میهن‌پرستی و وطن‌دوستی بود خودم را از راه هویت ملی‌ام می‌شناختم به عنوان ایرانی. ع. ب. [علی بنوعزیزی] - مثلاً جریان اشغال ایران توسط متفقین در ایجاد این احساس در تو اثری داشت؟ ش. م. - بله، آن را خوب به خاطر دارم. پدر من با رضاشاه سخت مخالف بود هم علل شخصی داشت هم علل عمومی. علل عمومی شناخته شده‌است کم و بیش. حکومت ترس و وحشتی که ایجاد کرده بود و استبداد با مزاج پدر من سازگار نبود. علت خصوصی هم این بود که گویا پدرم مالک یکی‌دو دانگی از دهی بود در مازندران که آن را ناچار شد قباله کند به نام «املاک شاهی» به بیست و چهار تومان. شاه با بیست و چهار تا یک تومانی ملک پدر من را «خرید». این موضوع را هم هیچ‌وقت نمی‌توانست فراموش کند. فحش می‌داد به رضاشاه. دائم. البته تو خانه. وقتی که رضاشاه سقوط کرد پدر من خیلی خوشحال شد سرازپا نمی‌شناخت. خوب یادم هست، اول بار بود که پدرم را می‌دیدم که با لباس خواب پاشده بود از رادیو شنیده بود و تو اتاق می‌پرید هوا، می‌رقصید یک کارهایی که با آن جذبه‌ای که او داشت و آن ترسی که ما از او داشتیم اصلاً باور نمی‌کردیم بابا از این کارها بکند. ع. ب. - حتی با در نظر گرفتن نحوه‌ای که انگلیس‌ها و روس‌ها رضاشاه را ساقط کردند؟ ش. م. - بله، بله. ولی برای من یک ضربه بود که طول کشید تا التیام پیدا کند. و حیرت بود. من آن وقت شانزده سالم بود یک بهت و حیرتی بود، بهتی که مدتی طول کشید تا بر طرف شد. ما در آن موقع اصفهان بودیم و اتفاقاً رضا شاه آمده بود اصفهان و منزل کازرونی مقیم بود و ما رفتیم جلو خانه کنار زاینده‌رود که او را ببینیم آمد توی حیاط قدم زد. از پیاده‌رو خیابان دیده می‌شد. دیگر از ابهت شاهی و این چیزها خبری نبود. ع. ب. - ظاهراً مدت کوتاهی سر راهش در اصفهان توقف کرد. ش. م. - خیلی کوتاه گمان می‌کنم در حدود بیست ساعت این‌طورها اگر اشتباه نکنم. ما یک روز آنجا بودیم برای اینکه رضاشاه را ببینیم که بالاخره اتفاقاً یک دو دقیقه‌ای از دور دیدیم آجانها می‌گفتند. پسر برو، و بچه‌ها را از جلو در کنار می زدند. ع. ب. یعنی خوشحال بودی؟ ش. م. نه خوشحال نبودم. من آن وقت دیگر بی‌اعتنا شده بودم. بی‌اعتنا بودم. ولی اول شوک خیلی سنگین بود یعنی یک حالت حیرتی بود که وقتی تمام شد اعتقاد و شور بچگانه‌ام به آن دستگاه هم فرو ریخت. تجربهٔ فکری بعدی رو آوردن به مذهب بود تجربه عقیدتی و فکری بعدی در طی دو سال. سال‌های هزار و سیصد و بیست و دو، بیست و سه، کلاس ده یازده. ع. ب. - در بحبوحه جنگ [جهانی دوم]. یعنی... ش. م. - در بحبوحه جنگ. مذهب بود و پیروی از یک واعظ و زاهد واقعاً وارسته‌ای که در شهر بود و در ضمن وعظ و مذهب و اخلاق به تاریخ هم گریز می‌زد. بسیار خوش صحبت بود تاریخ می‌گفت بالای منبر و ما مرتب می‌رفتیم پای منبرش، بخصوص ماه رمضان‌ها. ع. ب. ـ با نماز و روزه و غیره؟ ش. م. - با تمام ترتیبات و تشریفات و دعوای توی خانه با مادر و خواهر که اگر مسلمان نیستید که اعلام بکنید، اگر هستید چرا، پس چرا بی‌حجاب بیرون می‌روید و این یک بام و دو هوا چیست. این دوره خشکه‌مقدسی در حدود یک‌سال و نیم، نزدیک دو سال ادامه پیدا کرد. ع. ب. - سالهای آخر دبیرستان. ش. م. سالهای آخر دبیرستان. ولی آخرین سال دبیرستان مطالعهٔ کسروی شروع شد و اوایل فوق‌العاده ناراحت بودم که چطور توی یک مملکت اسلامی اساساً یک چنین کسی می‌تواند وجود داشته باشد، فوق‌العاده عصبانی از نوشته‌هایش. و در ضمن وحشت هم داشتم. حالا که بر می‌گردم به گذشته گمان می‌کنم وحشت از این بود که ایمنی فکری مرا می‌گرفت و یا یک جور دل‌گواهی داشتم که نکند پایه ایمانم سست بشود. کتاب سوم یا چهارمی که من ازش خواندم شیعی‌گری بود. کسروی عقاید بعضی‌ها را متزلزل می‌کرد ولی چیزی هم به جایش نمی‌توانست به آنها بدهد. من هم مثل خیلی‌ها سرگردان شدم بعد از آن بقیه کتاب‌هایش را هم تا آنجایی که به دستم می‌رسید می‌خواندم. اما درد مرا کسروی دوا نمی‌کرد ولی به درد آگاهم می‌کرد. وجدان تازه‌ای در من بیدار می‌کرد». 📕 کارنامه ناتمام: علی بنوعزیزی در گفت‌وگو با شاهرخ مسکوب، ۳۹ - ۴۱. ▫️امروز زادروز شاهرخ مسکوب است (۲۰ دی ۱۳۰۴ - بابل). 🆔 https://t.center/HistoryandMemory
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily