▪️کوی دانشگاه تهران در دهههای هفتاد و هشتاد (۳): خوراک [در دو بخش]
بخش یکم:
ناخوشایندترن خاطرههای من از آن
یازده سال زندگی در
کوی دانشگاه تهران خاطرهٔ غذاهایی است که در آنجا
میخوردیم و
نمیخوردیم. هر چقدر که از
بدمزگی و
بیکیفیتی شامهایی که در کوی دانشگاه به ما میدادند، بگویم کم گفتهام (کیفیت
ناهاری که در رستوران/ سلفسرویس دانشگاه/ دانشکده به ما میدادند، نیز بسیار پایین بود و گاه حتی بدتر از
شام کوی بود). در آن سالها بیشتر ما دانشجویان
سوءتغذیه داشتیم، چرا که درستوحسابی غذا نمیخوردیم. چند عکسی که از آن دوره دارم، جزو زشتترین عکسهایم هستند: جوانی بسیار لاغر با چهره و ترکیبی نازیبا! احتمالاً بسیاری از ساکنان کوی همین حسوحال من را داشتند؛ البته بسیاری هم بودند که همین غذاها را با لذت میخوردند و حتی از آشپزها تقاضای غذای بیشتر هم میکردند.
اول برویم سراغ
صبحانه؛ وعدهٔ غذایی بسیار مهمی که در برنامه غذایی دانشگاه تهران (و اساساً وزارت علوم) به رسمیت شناخته نشده بود. در برنامه غذایی خود ما دانشجویان نیز صبحانه جای ثابتی نداشت؛ معمولاً صبحانهای در کار نبود. تأکید میکنم دانشگاه صبحانه نمیداد و ما هم پول صبحانه خوردن نداشتیم. دروغ چرا سال اول که در
خوابگاه ۱۳ آبان (خ. وصال) بودیم، در ساختمانی جنب سازمان مرکزی دانشگاه تهران ( خ. ۱۶ آذر،) در رستوران یا بوفه آنجا صبحانههایی چون
کره و مربا،
پنیر یا
خوراک عدسی با قیمتی خیلی اندک عرضه میشد؛ یادم میآید گاهی که فرصت میشد و حال هم داشتم و زمان کلاسها و سرمای زمستان اجازه میداد، میرفتم آنجا و صبحانه میخوردم. در چهار سال دوره کارشناسی و حتی سه سال دوره کارشناسی ارشد، بسیاری از روزها صبحانه نخورده میرفتیم دانشگاه. در این که چرا صبحانه نمیخوردیم، عامل اصلی
تنگدستی و نداری بود؛ دستکم من پولی برای صبحانه خوردن نداشتم و هماتاقیهایم هم وضعشان چندان بهتر از من نبود. یادم میآید در آن زمان عاشق
خامه بودم، گاهگاهی با هماتاقیها، چهار نفری، از این خامههای صد گرمی
پاک میخریدیم و بدون مربا یا عسل با نان
لواش میخوردیم! شیر شیشهای
پگاه یکی دیگر از صبحانههای ارزانی بود که اگر بهموقع از خواب بیدار میشدیم، نصیب ما میشد؛ این را معمولاً با
کلوچه یا
کیک میخوردیم. تصور بفرمایید جوانی گرسنه را در سرمای زمستان شیشهٔ شیر و کلوچهای بهدست نشسته بر روی جدول کنار خیابانِ داخل کوی، گازی به کلوچه میزند و شیشهٔ شیر خیلی سردی را سرمیکشد! نتیجه گاه بسیار دردناک بود:
دلدرد!
و امّا
شام! شام تنها وعدهٔ غذایی بود که ما در خوابگاه میخوردیم. از یک هفته قبل باید
ژتون میخریدیم؛ اگر یادمان میرفت که ژتون بخریم باید میرفتیم جلوی ساختمان سلف کوی و از آنهایی که ژتون اضافی داشتند، ژتون میخریدیم؛ یا منتظر میماندیم که اگر در آخر کار غذایی اضافی باقی میماند از خود آشپزها نقداً یا با ژتونی که همان لحظه فروخته میشد، غذا میگرفتیم. شام را گاهی در سلف سرویس کوی و بیشتر مواقع در اتاقمان میخوردیم. معمولاً یکی از دوستان میرفت شام را میگرفت و میآورد و دور هم مینشستیم و میخوردیم. شام شامل چه غذاهایی بود:
پلو با
قورمهسبزی یا
خورشت قیمه با خلال سیبزمینی یا بادمجان یا
کباب کوبیده یا
جوجهکباب؛
زرشکپلو با مرغ؛
چلو گوشت،
استامبولیپلو یا
عدسپلو با
ماست؛ گاهی
ماکارونی یا
کتلت با گوجه و خیارشور هم میدادند. این غذاها که نامشان دهان هر کسی را به آب میاندازد، در آن زمان به بدترین کیفیت به خورد ما بیچارگان داده میشد! نمیدانم این
بیکیفیتی و
بدمزگی چقدرش حاصل دستپخت آشپزها بود، امّا در
بیکیفیت بودن مواد اولیه شک نداشتیم و ازاینروی بود که برای این غذاها نامهای دیگری برگزیده بودیم:
چمنپلو و
ساچمهپلو و
کباب لاستیک! مثلاً شبهایی که شام
کتلت بود، اگر در مسیر رفتن به سلف از کسی که زودتر غذا گرفته بود میپرسیدیم شام چیه؟ میگفت:
دمپایی! یکی از دوستان،
و. س. که نماینده ما در شورای صنفی بود در جلسه شورا با مسئولان گفته بود: بعضی غذاهای کوی آنقدر بد است که بیشتر خوراک
گربهها میشود تا دانشجویان!
بعضی سالها در روزهای پنجشنبه یا جمعه در کوی
ناهار هم میدادند. معمولاً ظهر پنجشنبه ناهار هر دو روز را پخش میکردند. در زمستان ناهار جمعه و کلاً غذاهای اضافی که با ژتونهای اضافی گرفته شده بود، را در بالکن اتاق یا پشت پنجره اتاقمان نگهداری میکردیم! چرا؟ چون در کوی دانشگاه
دزدی غذا رخدادی کاملآ رایج بود و از همین روی بود که
یخچالهای جایدادهشده در آشپزخانههای طبقات ساختمانها همیشه خالی بود، چراکه هیچکس جرئت نمیکرد غذایش را در یخچال بگذارد، البته اگر غذایی بود! در سالهای آغازین دهه هشتاد یخچالهای کوچکی در هر اتاق جای داده شد و این مشکل را رفع کرد.
↓
🆔 https://t.center/HistoryandMemory