- بک حالت خوبه؟
- اوهوم..
- ولی.. ولی انگار رنگت پریده..
- چیزی نیست چان، سخت نگیر.
چان آروم دستشو روی پیشونی بکهیون گذاشت و بخاطر گرمای وحشتناک پیشونیش هین شوکه ای کشید.
- لعنتی داری تو تب میسوزی یعنی چی که هیچی نیست، دکتر رفتی؟؟ دارو میخوری؟؟
بک کلافه دستی رو صورتش کشید و از روی تخت بلند شد.
- پارک، میشه دست از سرم برداری؟! گفتم خوبم.
چانیول نگاه شوکه ای به بک انداخت و از جاش بلند شد. از پشت بهش نزدیک شد، آروم دستاشو دور بک حلقه کرد و چونشو روی شونه بک گذاشت.
- چیشده..؟! نمیخوای بهم بگی چرا عصبیی؟!
با سکوت بکهیون با حالت عصبیای اونو سمت خودش برگردوند و با اخم ریزی کل صورت رنگپریدش رو از نظر گذروند.
- بیون بکهیون وقتی ازم ناراحت یا عصبیای باید بهم بگی وگرنه من از کجا بفهمم مشکل چیه و چجوری حلش کنم وقتی باهام یه کلمه هم حرف نمیزنی.
بک نگاه بیحسی بهش انداخت و سعی کرد یه قدم ازش فاصله بگیره ولی بازو های محکم چان اونو سرجاش نگه داشته بود و اجازه ی تکون خوردن نمیداد.
- نمیخوام راجبش حرف بزنم..
چان از لجبازیش لبخندی زد و آروم پیشونیش رو بوسید.
- پس چیکار کنم تا پسرم یکم حالش بهتر شه؟! هوم؟!
بکهیون که کم کم داشت نرم میشد آروم سرشو نزدیک گوش چان آورد و زمزمه کرد.
- ..میشه فقط..بغلم کنی..؟
#one_shot
@Hiddemotion