این #داستان زیبا و پند آموز را تا آخر و با دقت بخوان دوست گرامی.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ✨
«درخت بامبو»
روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم شغلم را دوستانم را مذهبم را زندگی ام را به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم: «آیامیتوانی دلیلی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد آیا سرخس و بامبو را میبینی آن ها دو درخت هستند. هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم به خوبی از آن ها مراقبت کردم به آن ها نور و غذای کافی دادم دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را گرفت اما از بامبو خبری نبود من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخس ها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما هم چنان می دیدی که از بامبوها خبری نبود من بامبوها را رها نکردم در سال های سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند اما من باز هم از آنها قطع امید نکردم در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت چند ماه ارتفاع آن به بیش از ۱۰۰ فوت رسید پنج سال طول کشید تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شدند ریشه ها بامبو را قوی می ساختند و آن چه را برای زندگی به آن نیاز داشت فراهم میکردند. خداوند در ادامه فرمود: بندهٔ خوبم آیا میدانی در تمامی این سال ها که تو درگیر مبارزه با سختی ها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی؟ من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همان گونه که بامبوها را رها نکردم هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک میکنند زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد میکنی و قد می کشی از او پرسیدم: من چقدر قد می کشم؟» در پاسخ از من پرسید بامبو چقدر رشد میکند؟ جواب دادم هر چقدر که بتواند». گفت:تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی هر اندازه که بتوانی بندهٔ خوبم مطمئن باش هیچ وقت تو را رها نخواهم کرد هیچ وقت!!!