❣❣❣❣❣❣#شيرين_از_مثنوي_مولاناي_جانمان💠عاشقی بودست در ایام پیش
پاسبان عهد اندر عهد خویش
سالها در بند وصل ماه خود
شاهمات و مات شاهنشاه خود
عاشقي شهره به وفاداري مدتها در آرزوی رسیدن به یار روز وشب سر كرد
تا روزی معشوق به او گفت:
امشب آهسته بیا و در بزمي منتطرم بنشین تا بیایم.
عاشق خدا را سپاس گفت و به شکر این خبر خوش قرباني و نذر داد .
هنگام شب به آن حجره رفت و به امید آمدن یار نشست. شب از نیمه گذشت و معشوق آمد.
دید که عاشق سينه چاكش را خواب برده.
مقداری از آستینش را كند که بعني من سر قرار آمدم و چند گردو در جیب او گذاشت که تو هنوز عاشقی برای تو زود است،
آنگاه یار رفت.
سحرگاه که عاشق ازخواب بیدار شد و گردو و استين پاره ديد با خود گفت:
یار ما یکپارچه صداقت و وفاداری است،
هر بلایی که بر سر ما میآید از خودماست.
چون سحر از خواب عاشق بر جهید
آستین و گردگانها را بدید
گفت شاه ما همه صدق و وفاست
آنچ بر ما میرسد آن هم ز ماست
ای دل بیخواب ما زین ایمنیم
چون حرس بر بام چوبک میزنیم
گردگان ما درین مطحن شکست
هر چه گوییم از غم خود اندکست
#مثنوي_معنوي_دفتر_ششم#برمدارعشق❣🦋@hami121🦋🕊🦋❣🕊🦋❣🕊🦋❣🕊❣🕊🦋❣🕊🦋❣🦋🕊❣