ناگهان از طپش افتاده قلم پیر شده
گوئی از جان به لب آمده اش سیر شده
گوشه ای بی حرکت روی زمین افتاده
ساکت و خسته در اندیشه ی تدبیر شده
بعد از او سرد و تماشاگر و بهت آلوده
پای طبعم به گل افتاده و زنجیر شده
یخ زده خونِ غزل در رگ احساساتم
تا بیاید بنشیند به زبان , دیر شده
کنگ و سنگین و ملال آور و آشفته, کلام
شعر در حنجره واژه زمین گیر شده
باید از کنج دلم روزنه ای باز کنم
بغض در سینه به رقص آمده تکثیر شده
باید از عشق مدد گیرم و بر پا خیزم
جرعه ای مِی خورم از باده تطهیر شده
باید از دامن معشوقه بیاویزم باز
باز سازی کنم آن صحنه که تصویر شده
خلوتی باشد از آن گونه که من میخواهم
جانم از دیده او پر شده , تسخیر شده
یک طرف مریم عذرای مقدس باشد
طرف دیگر آن , این منِ تکفیر شده
بار دیگر برسانم لب خود را به لبش
بی ملال از سخن زاهد تحقیر شده
جان بگیرد غزل ُ حنجره فریاد شود
رقص آغاز کند این قلم پیر شده
#کمال_پیری_آذر_هریس