من در شکاف زندگی میکنم
شکاف میان شب و روز
میان صدا و سکوت
میان دستم و شانهات
نه اینم و نه آن
نه خویش و نه تو
نه حرف و نه سکوت
میمی از من و واوی از تو
ملغمهای ــ از هر تن تکهای
بریدههای بیهودهای
از نگاه
آغوش ــ تن ــ تنه
الوارِ خیسم
نه جوانه میزنم ــ نه میسوزم
تنها به تیغ تبرت معتادم
در هر ضربِ تو
تقسیم میشوم
به دو ــ به چهار
به غم ــ به آه
سوخت زمستانم ــ شعلهام آبیست
ذخیرهٔ آتشم
در شکافی میان انگشتانم و دکمهٔ پیرهنت
اما اینهمه زخم
فقط برای یک شعر زیاد ظالمانه نیست؟
#مهدی_تدینی#با_من_همراه_این_لحظه_های_گریزان