۳۶۵ روز با پیامبرﷺَّ
روز نود و سوم {بخش دوم}
موریانهای که تحریم را باطل کرد
ابوطالب به سخنانش ادامه داد:
《بياييد با شما تفاهمی بکنیم. خودتان بروید نوشته را ببینید. اگر برادرزادهام درست گفته باشد، تحریم را برمیدارید؛ اما اگر حرفش درست نبود، من او را تسلیم شما میکنم، و شما مختار خواهید بود که او را بکشید یا رهایش کنید.》
ابوطالب یقین داشت که برادرزادهاش راست گفته است؛ زیرا تا آن روز حتی یک دروغ کوچک از او نشنیده بود. برای همین چنین پیشنهادی به آنها داد.
بتپرستها با نگاههایی خیره و حیران جمع شدند. پیشنهاد ابوطالب را پذیرفتند؛ چون در رأسش تسلیم کردنِ پیامبرﷺَّ به آنها قرار داشت. آنها دوان دوان به کعبه رفتند. دروازهها را باز کردند. هیجانزده به بیانیهٔ آویزانِ درونِ کعبه نگاه کردند. آنچه را که میدیدند باور نداشتند. فقط کلمهٔ الله باقی مانده بود. خوشحالیشان به سرعت به ناراحتی تبدیل شد. طبق قرارشان با ابوطالب، ناگزیر بودند تحریم را بشکنند.
خبرِ رفعِ تحریم به گوش مردم رسید. مسلمانان با خوشحالی به خانههایشان بازگشتند. کودکان سیر شدند. خنده به چهرهٔ مادران آمد. پدران خشنود بودند. مسلمانان یک بار دیگرِ فهمیدند که پیامبرشان بر حق است. موریانهٔ کوچک، وظیفهاش را بهخوبی و درستی به انجام رسانده و از آنجا رفته بود.