• هستی شناسی بنیادین • علي نيكوكار •

Channel
Logo of the Telegram channel • هستی شناسی بنیادین • علي نيكوكار •
@FundamentalontologyPromote
605
subscribers
110
photos
6
videos
64
links
فلسفه شناخت است پس همه امور در سایه فلسفه هستند حکمت را به اهلش عطا می کنیم چرا که حکمت اهلش را می طلبد کانال هستی شناسی بنیادین مدخلی برای : عرفان و حکمت اسلامی، فلسفه اسلامی، فلسفه قاره ای، و مضاف است. 📝PHD in philosophy ارتباط بانویسنده @NikookarAli
♦️مرتبه نفس، حد و علت موجودات خارجی

💠از نظر ملاصدرا، علم از مقوله وجودی است، چراکه انسان ابتدا متناسب با درجه وجودی نفس، هستی یا وجودِ یک معلوم را به طریق حضوری دریافت می کند، سپس بر اساس این ظرفیت وجودی-حضوری که دریافت کرده، ماهیت و آثار خارجی متناسب با آن دریافت وجودی را می بیند.از همین رو هستیِ علم عین ماهیت آن است.

💠لذا حقیقت علم، حضوری است و مانند وجود تعریف شدنی نیست و تنها از آثار آن باید بدان پی برد. به دیگر سخن همانطور که ماهیات تا زمانیکه به زینت وجود آراسته نشوند واقعیت نمی یابند، اشیاء نیز تا زمانیکه علم حضوری به وجودشان نیابیم، امکان شناخت حقیقی آثار خارجی آنها نیست.

💠 به همین دلیل در نظام معرفت شناسانه ملاصدرا، میان ذهن و عین وحدت وجود دارد و تمام موجودات به نسبت افق وجودی نفس انسانی، شناخته می شوند. شناختی که شأنی از شئونات نفس، که همان وجود علمی اشیاء است.

💠بنابراین شناخت حاصل وحدت مرتبه وجود نفس با امر محسوس، یا متخیل یا معقول است که نفس را در طول حیات جسمانی، برزخی و آخرتی شکل می دهد‌.

💠 @fundamentalontology
♦️تجربه، حد زبان و تفکر آدمی

قضیه، نمایانگر وضعیت های ممکن در جهان است و صدق به تحقق اموری است که قضیه به آن دلالت می کند. لذا ساختار منطقی زبان می تواند ساختار منطقی جهان را بازتاب دهد. زبان حد تفکر است‌ یعنی، اگر نتوان در مورد وضعیتی سخن گفت باید خاموش ماند.

معنای واژگان کجاست؟ شخصی را تصور کنید که به یک تجربه درونی خود لفظ سین را بنویسد طوری که هر وقت لفظ سین را می بیند آن احساس که معنای سین است در ذهنش بازتولید می شود. اگر در آینده آن فرد با دیدن لفظ سین آن احساس را فراموش کند، پس نمی تواند سین را در معنای درست به کار ببرد و نشانه و معیاری هم برای صحت آن نداریم.

لذا زبان خصوصی محال است و واژگان معنایشان را از کاربردشان نزد عموم به دست می آورند و زبان نظام ثابتی ندارد و روش، زمینه و کاربردهای آن وابسته به بازی های زبانی و شکل های زندگی است.

💠@fundamentalontology
♦️ما و معنایی که خلق نکردیم...

روزگاری که انسان برای مبنا و معنا به امری مطلق، بیرون از خود دل خوش بود گذشت، لذا تمام ارزش ها و مفاهیم دینی و اخلاقی این زمانه به کنار رفته و انسان باید خود معنا‌ و ارزش ها را خلق کند.

همچنان میان اخلاق خدایان و بردگان تمایز است، طبقه حاکم آنچه در خود می بیند نیک می انگارد همچون قدرت و غرور و آنچه در طبقه بردگان می بینند بد، همچون ضعف و شرم همانطور که بردگان آنچه در خود می بینند نیک می انگارند همچون ضعف، رنج، زیان و آنچه در حاکمان می بینند بد همچون قدرت.

این بلوای بردگان که فقیران و محرومان و بیماران پرهیزکار و مورد رحمت خداوندند و قویدستان ظالم و شهوت پرست و سیری ناپذیر، موجب شده ما با اخلاق بردگان خو بگیریم و در این برهه تاریخی که از امر مطلق رها و امکان خلق یافتیم، دوباره آزادی مان را نبینیم.

آزادی ذاتی انسان است نه می توان گرفت نه می توان داد، بلکه باید امکان های آزاد خویش را دید، ملتی که آزادی را از دیگری طلب می کند، در پی امری محال هست.

💠@fundamentalontology
♦️مارکس سلبی بدون ایجاب

انسان موجودی است که تمایل دارد در فرایند کار جمعی ای که آزادانه انتخاب کرده، مشارکت کند و با دگرگون کردن جهان، تصور خود را محقق کند. اما وقتی میان فرایند کار خویش و محصول نهایی جدایی می افتد، او دچار از خودبیگانگی می شود.

در جوامع سرمایه داری این از خودبیگانگی به اوج خود می رسد، چرا که در آن بین صاحبان ابزارهای تولید و صاحبان نیروهای کار شکاف ایجاد می شود. انسان دیگر صاحب نتیجه کارش نیست، به همین دلیل کارگر تنها در اوقات فراغتش احساس آرامش می کند و در هنگام کار احساس بی پناهی و بدبختی دارد.

صاحبان ابزارهای تولید هم با آگاهی کاذب از طریق نظام تعلیم و تربیت و رسانه ها باورهای خود را به کارگران تزریق می کنند تا مبادا از مرحله طبقه ای در خود، به مرحله طبقه ای برای خود، گذر کنند.

💠 @fundamentalontology
♦️محدودیت های ذاتی ابژه مانع خودیقینی هگل

خودآگاهی زمانی پدیدار می شود که آگاهی، بازتاب خود را در ابژه هایی که به سمت آن معطوف شده، بازیابد. لذا خودآگاهی، بازتاب خود در دیگری است. با اینکه خودآگاهی برای پدیدار شدن وابسته و نیازمند به ابژه خارجی است اما همین ابژه تهدیدی برای اوست. چراکه ابژه خارجی برای خودآگاهی بیگانه و غیر محسوب می شود.

خودآگاهی در وضعیت آرمانی می خواهد دیگربودگی ابژه خارجی را با همانندسازی با خود، نفی کند و به قول هگل، وحدت و این همانی با خودش حاصل کند. اما این نفی دیگربودگی ابژه خارجی، مستلزم فروپاشی ابژه است و آنگاه خودآگاهی که به دیگربودگی ابژه خارجی وابسته و نیازمند است، بنیاد وجودی خویش را از دست می دهد.

بنابراین خودآگاهی خواهان ابژه ای است که بتوان آن را با همانندسازی نفی و دیگربودگی آن را از میان بردارد، اما خود ابژه فرونپاشد. طبق نظر هگل نتیجه این نزاع یعنی همانندسازی یک سویه خودآگاهی با ابژه یا ابژه با خودآگاهی، مرگ خودیقینی است که هگل در پی اش بود.

به عبارت دیگر، بردگی یکی از طرفین و خدایگان شدن طرف دیگر، یکی مستقل با جوهری ذاتی، دیگری وجودش وابسته به دیگری، اولی خدایگان دومی بنده. جالب اینکه هگل این تعارض را نه با تحول خدایگان بلکه بنده حل می کند. چراکه تاریخ رو به تکامل آزادی و آگاهی است و بنده به جهت تجربه دچار تحول می شود.

💠@fundamentalontology
♦️کانت و معنایی بین الاذهانی از «واقعیت»

💎نیوتن علم را استقرا دانست و کانت برای حل رابطه عین و ذهن آنرا به متافیزیک بسط داد و ادراک را حاصل شهودهای حسی اشیا در قالب زمان ومکان و سپس کنشگری ذهن با مقولات فاهمه دانست وبا تفکیک ساحت شناختی-شهودهای حسی و ناشناختی-خدا،نفس،اختیار وذات پدیدارها، باور دینی و اخلاقی را حفظ کرد.

💎‌یعنی کانت قبول دارد که معرفت ما محدود به حسیات است اما حسیات با مداخله و فعالیت ذهن تبدیل به ادراک و معرفت میشوند. به همین دلیل دسترسی به عالم خارج نیست مگر از طریق پدیدارهای حسی که به همین فرایند وارد و با دخالت ذهن شناخته میشود. لذا عالم خارج، خدا، نفس و اختیار غیرقابل شناختند.

💎کانت مسئله سوژه و ابژه دکارتی را نه همچون ایده آلیسم مطلق بارکلی، واقع را مجموعه ای تصورها نامید و نه همچون هیوم به پدیدارگرایی حسی که سرآخر به شکاکیت می رسید، قائل شد. بلکه با ایده آلیسم استعلایی، شهودهای حسی به عنوان داده های متکثر و پس از آن ذهن و مقولات فاهمه را عامل تعیین کننده شناخت دانست.

💎از همین رو به باور کانت «عینیت» به معنای مستقل بودن از ذهن نیست، بلکه عینی بودن و واقعیت داشتن، محصول پدیدارهایی حسی در قالب صور پیشینی زمان و مکان اند-مرحله تجربه و دخالت مقولات پیشینی ذهن-مرحله فاهمه اند. به تعبیر دیگر بعد از کانت آنچنان که میان فلاسفه غرب و‌ مسلمان لحاظ میشد، عینیت وجود مستقل از ذهن نیست، بلکه عینی بودن یعنی به یک فهم یکسان رسیدن-یعنی معرفت، بین الاذهانی است.

💎 بنابراین عین مستقل از ذهن نداریم و ذهن همیشه در خصوص هرآنچه قابل ادراک است، حضور‌ دارد. و ذهن نیز آنجا حاضر است که مقابل یک چیز قابل شناخت-عینیت قرار گیرد. پس ذهن بدون عینِ قابل ادراک و عین بدون ذهنی که آن را ادراک کند، محقق نمی شود.
💠 @fundamentalontology
💎انسان همیشه دارد در عالم مثال زندگی می کند؛ الان هم که نفس او، چیزی را می بیند و متاثر می شود در حقیقت از آن معلوم بالذات متاثر می شود و آنچه در خارج موجود است معلوم بالعرض است.

پ.ن: عالم مثال یعنی جهان هر آدمی-در جهان بودن

📜حکیم ایرانی #ملاصدرا، اسفار اربعه

💠 @fundamentalontology
♦️دکتر عبدالکریمی در مقابل دو جریان به ظاهر مخالف هم!

طبیعی است که بخش از اهالی علم و دانش در‌مورد وضع و آینده کشور ایده آلیست شوند به همین جهت گاهی واقعیت چنان آنها را از آسمان به زمین می کوبد که نسبت آنها با ایده هایشان هم تغییر می کند.

دکتر عبدالکریمی با رویکردی تاریخی و واقع گرایانه تلاش می کند دو جریان ایده آلیست به ظاهر مخالف با هم، اما در رویکرد و نوع مواجهه با مسائل مشترک، را به ابعاد دشوار و کمتر گفته شده وضع کنونی ایران و جهان آگاه کند.

اولاً جریان روشنفکری یعنی بخش عظیمی از دانشگاهیان، اساتید، فعالان سیاسی و فرهنگی، تکنوکرات ها و جریانی از سیاست گزاران و حکمرانان، که گمان می کنند توسعه یافتگی ارادی و دفعی است که صرفاً با تغییر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی صورت می گیرد. لذا ساده انگارانه هیچ مانعی غیر از جریان رقیب برای توسعه و پیشرفت ایران نمی بینند. گویی هیچ عامل خارجی وجود ندارد و توسعه تهی از شأن نظری، فکری و فلسفی است که به صورت دفعی، حادث خواهد شد. به همین جهت صرف تقلید و مصرف کالاهای جدید می تواند ما را از عقب ماندگی نجات دهد.

ثانیاً جریان گفتمان انقلاب یعنی بخش عظیمی از حوزویان، بدنه غالب حاکمیت، متفکران دینی و انقلابی، که گمان می کنند می توانند با پرش از وضع کنونی ایران و جهان خارج شوند و الگوی پیشرفت خویش را عملیاتی کنند. بدون توجه به اینکه کجا ایستادند و امکان ها و شرایط کنونی چیست؟

دکتر عبدالکریمی نشانه هایی را از نسبت هر دو جریان با امور جزئی که خود را در مواجهه روشنفکران با بحران های جهانی یا مواجهه گفتمان انقلاب با بحران های داخلی، می یابد و کل را در جزئی می بیند و با دیدن کلی در جزئی، مسئله خودش را بیان می کند. او نه همچون یک فعال سیاسی یا اجتماعی و فرهنگی در جزئیات مشغول می شود و نه همچون یک متفکر برج عاج نشین در کلیات انتزاعی خویش سیر می کند. به همین جهت از هر دو جریان مورد انتقاد و بعضاً هجمه قرار می گیرد.

عبدالکریمی برخلاف بخش عظیمی از روشنفکران، با ظلم جهانی و خارجی نسبت به ایران مقابله می کند و از طرف دیگر مدرنیته را نقد می کند اما برخلاف گفتمان انقلاب نقد را به معنای رها کردن و رهایی از آن نمی بیند، چراکه می داند، نمی توان از جهانی که در آن و با آن هستیم پرش کرد و به جهان آماده ای رفت، بلکه باید از همین نقطه و با «تفکر» نه با میل و آرزو، راهی گشود.

مخالفت با سخنان اخیر دکتر عبدالکریمی، مخالفت با تاریخ جهان است. مخالفتی که معنا و وجهی ندارد، چراکه اساساً عبدالکریمی در موقعیتی «اراده گرایانه» قرار نگرفته تا موضع او را سیاسی تلقی کنیم و آن را خوب یا بد، درست یا نادرست بدانیم.

دکتر عبدالکریمی به خوبی می داند که وضع کنونی جهان و ایران، ایجاد یک‌ ساختمان نیست که با سلیقه و جمع کردن سیمان و آجر و آهن، هر بنایی را بتوان ساخت. او نمی خواهد از موضع دن کیشوت وار وضع کنونی جهان و ایران را نقد یا نفی کند. بلکه می داند توسعه و پیشرفت ایران و حل و فصل بحران های جهانی، راه بسیار صعب و دشواری دارد.

او با کسی بحث سیاسی ندارد، بلکه به روشنفکران گوش زد می کند که با بحران های اخلاقی، حقوق بشر، جنگ، فقر، بی عدالتی، تعارضات و پریشانی‌های حاکم بر جهان دیگر آن خوشبینی‌ها در مورد عدالت، صلح، آزادی و رفاه از چشم‌انداز جهان مدرن که آن را صورت کامل انسان می‌دانستند به کنار رفته. همچنین در مورد مسائل ایران نیز اموری مثل آموزش و پرورش، اقتصاد و فرهنگ، علم و پژوهش، مدیریت و سیاستهای کلان، با تغییرات فوری و ناگهانی اصلاح نمی شود.

در پایان مجدد این نکته را تذکار می دهیم که دکتر عبدالکریمی هیچگاه مواجهه سیاسی با مسائل نداشته، چراکه با موضع گیری مطابق با میل جریان ها مسائل و مشکلات داخلی و خارجی حل و رفع نخواهد شد.

📝علی نیکوکار

💠 @fundamentalontology
💠واقعیت، کل به جز یا جز به کل؟
سرشت بنیادین واقعیت چیست؟
بخش دوم

در‌ مواردی می توان کل را با همان خاصیت اجزا اما به مقدار بیشتر در نظر گرفت و کل را مجموع اجزایش نامید. اما در مواردی به کل چیزی نسبت می دهیم که در هیچ یک از اجزایش یافت نمی شود.

همچنین اگر اجزای یک کل را تغییر دهیم، کل تغییر می کند اما ممکن است با تغییر اجزای یک کل، کل تغییری نکند. پرسش چالش برانگیز واقع گرایی این است که آیا می توان توانایی کل را به نحو کامل بر حسب اجزایش تبیین کرد؟

برخی در پاسخ گفته اند کل مجموع اجزا نیست بلکه شناخت چیدمان اجرا است. اما آیا آگاهی یا ذهن را می توان بر اساس چیدمان مغز و عصبها یعنی اجزا تبیین کرد؟ یا امر ذهنی نوعی کیفیت جدید و خاص است.

فیزیکالیست ها و تقلیل گرایان بر این باورند که اجزا نهایتاً می توانند تمام عملکردهای کل را تبیین کنند. چراکه سرانجام علم قادر به درکش خواهد شد. در واقع آنها با تعمیم ناروای مواردی که اجزا،‌ کل را توضیح می دهد، مدعی توضیح تمام کل ها شدند.

اما در آن سوی طیف، کل گرایان بر این باورند، که پدیده هایی در کل ها یافت می شود که نه در اجزا، نه مجموع اجزا و نه حتی چیدمان اجزا یافت نمی شود بلکه انسان باید خودش آن را تجربه کند.

به عبارت روشن از جهان و مناسبات همه علوم دو تصویر وجود دارد، تصویر اول تقلیل گرایانی که جهان را به مثابه یک هرم می بینند که در پایین ترین سطح آن فیزیک بنیادین با ذرات و قوانین حاکم‌ بر آن قرار دارد و به ترتیب علوم دیگر مثل شیمی، زیست شناسی، روانشناسی، اقتصاد، جامعه شناسی، مردم شناسی، فرهنگ و هنر و... تا بالای هرم بر فیزیک تکیه دارند.

تصویر دوم بر خلاف تصویر اول که جهت تبیین را از پایین به بالا یعنی از اجزا به کل می بیند، جهت را از کل به سمت اجزا می‌بیند. به تعبیری دیگر این کل است که رفتار اجزا را مشخص می کند نه برعکس. وقتی فردی به پیاده روی می رود کل، اجزا را برده یا اجزا، کل‌ را برده؟ اجزا بر کل تقدم دارند یا کل بر اجزا؟

https://t.me/fundamentalontology/598

https://t.me/fundamentalontology/596
💠سرشت بنیادین واقعیت چیست؟

راه دسترسی ما به واقعیت چیزی غیر از خواص اشیاست؟ اگر چیزی خواص حسی را نداشته باشد برای ما مکشوف می شود؟ آیا برای مکشوف شدن خاصیت چیزی، نیاز به موجود ادراک کننده هست؟ آیا اگر هیچ انسانی نباشد خاصیت چیزها دیده، شنیده و لمس خواهد شد؟

ممکن است بگوییم طول موج رنگها نزد چیزها و قرمز بودن نزد ادراک کننده خواهد بود. حال پرسش اساسی این است که رنگ چیزی غیر از طول موج است؟ مغز و ادراک چیزی غیر از سلول های عصبی است؟ آب ترکیب هیدروژن و اکسیژن است، اما آیا خواصی که آب دارد اجزایش دارند؟

به عبارت بهتر آیا کل، ویژگی هایی دارد که اجزا فاقد آن است؟ چرا این ویژگی های جدید در اجزا یافت نمی شوند؟

بنابراین می توان نتیجه گرفت که کل چیزی بیش از اجزایشان هستند و خواصی که در کل هست که در اجزا یافت نمی شود.

حال برگردیم به واقعیت، گفتیم اگر چیزی خواصی نداشته باشد برای ما مکشوف نمی‌شود، از طرف دیگر آنچه مکشوف می شود در اجزا نیست، یعنی اجزا فاقد کل هستند. حال واقعیت در ارتباط با کل است یا مجموع اجزا؟

اگر واقعیت در ارتباط با کل است، آیا انسان به عنوان ادراک کننده کل، اثری در کل دارد؟

💠@fundamentalontology
💎در دنیا بر اساس عمل محاکمه می شوید و در عقبا بر اساس نیّت پس معیار عمل نیّت است...

نیّت چیزی غیر از قصد درونی شما در نسبت با چیزها نیست...

🛑@fundamentalontology
♦️"ایدئولوژی" ساختاری ابدی با محتوایی متغیر

از نظر آلتوسر،دولت نوعی از شکل‏بندی حکومتی است که‏ به همراه سرمایه‏داری ظهور کرد.هر دولتی توسط شیوه تولید سرمایه‏داری تعیین شده و به‏ منظور محافظت از منافع آن شکل گرفته است.این مسئله‏ که مفهوم ملت‏ها به عنوان واحدهایی مجزا با سرمایه‏داری‏ متناظر است،به لحاظ تاریخی درست است.همچنین امکان‏ دارد که دموکراسی به عنوان یک ایدئولوژی و یا شکلی از حکومت نیز با سرمایه‏داری متناظر باشد؛چرا که دموکراسی‏ این توهم را ایجاد می‏کند که همه افراد با یکدیگر برابرند و قدرتی یکسان با یکدیگر دراند(و در نتیجه بر روابط استثمارگرانه اقتصادی نقاب می‏افکند).

آلتوسر به دو مکانیزم عمده اشاره می‏کند که تضمین‏ می‏کنند مردمی که تحت حاکمیت دولت‏اند مطابق با قوانین‏ آن دولت عمل کنند.نخستین مکانیزم را آلتوسر دستگاه‏های‏ سرکوب دولتی می‏نامد (RSAs) که مانند پلیس،دادگاه‏ها و زندان،مستقیما به اعمال زور جهت انطباق رفتار مردم با قوانین می‏پردازند.دولت از طریق این دستگاه‏ها افراد را وادار می‏کند تا به گونه‏ای معین رفتار کنند.اما مکانیزم دومی که‏ آلتوسر بررسی می‏کند برای مطالعات ادبی اهمیت بیشرتی‏ دارد.او آنرا دستگاه‏های ایدئولوژیک دولت می‏نامد (ISAs)

نهادهایی وجود دارند که ایدئولوژی‏هایی تولید می‏کنند که‏ ما به مثابه افراد(و گروه‏ها)آن‏ها را درونی می‏کنیم و مطابق‏ آن‏ها عمل می‏کنیم.دستگاه‏های ایدئولوژیک دولت شمال‏ مدارس،مذاهب،خانواده،نظام حقوقی،سیاست،هنر،ورزش‏ و غیره می‏شوند.این سازمان‏ها نظام‏هایی از عقاید و ارزش‏ها تولید می‏کنند که ما به مثابه افراد جامعه به آن‏ها باور داریم‏ (یا منکر آن‏ها هستیم).همین مسئله است که آلتوسر آن را مورد تحلیل قرار می‏دهد.ما چگونه ایدئولوژی‏هایی را که این‏ دستگاهها خلق می‏کنند،درونی کرده و به آن‏ها باور پیدا می‏کنیم؟(و در نتیجه در نظام سرمایه‏داری به غلط خود را سوژه‏هایی غیر بیگانه می‏پنداریم).

ما می‏توانیم درباره ایدئولوژی‏های‏ متعددی نظیر ایدئولوژی مسیحی،ایدئولوژی دموکراتیک، ایدئولوژی فمینیستی و موارد دیگر سخن بگوییم.اما ایدئولوژی ساختاری است.آلتوسر می‏گوید که ایدئولوژی یک‏ ساختار است و در نتیجه ابدی است.یعنی بایست به صورت‏ همزمان مورد مطالعه قرار گیرد.دلیل آن‏که آلتوسر اعلام‏ می‏کند ایدئولوژی تاریخ ندارد همین مسئله است.او مفهوم‏ ایدئولوژی به عنوان ساختار را از این اندیشه مارکسیستی‏ استنتاج می‏کند که ایدئولوژی را بخشی از روبنا می‏داند،اما او ساختار ایدئولوژی را با مفهوم ناخودآگاه فروید و لکان پیوند می‏دهد.

از آن‏جا که ایدئولوژی یک ساختار است،محتواهای‏ آن می‏توانند تغییر کنند.می‏توان آن را با هر چیزی پر کرد، اما فرم آن،همچون ساخترا ناخودآگاه،همیشه یکسان باقی‏ می‏ماند.همچنین،ایدئولوژی ناخودآگاهانه فعالیت می‏کند. ایدئولوژی نیز مانند زبان،نظام و یا ساختاری است که ما در آن زندگی می‏کنیم و با ما سخن می‏گوید،اما ما را دچار این توهم می‏کند که گویی ما آن را در اختیار خود داریم، یا می‏توانیم آزادانه اعتقادات خود را انتخاب کنیم،با دلایل‏ فراوانی می‏توانیم برای اعتقادات خود ذکر کنیم.

مارکسیسم اصالتا ایدئولوژی را به عنوان بازنمایی کاذب‏ روابط انسانها با شرایط واقعی‏شان صورت‏بندی کرده است. برای مثال شرایط واقعی من به عنوان یک استاد دانشگاه، شرایط یک کارگر فرهنگی است.به من برای انجام کار فکری‏ام در تدریس،حقوق پرداخت می‏شود.حقوق من‏ حتی نزدیک به حقوق یک پزشک،وکیل،ستاره سینما و یا قهرمانان ورزشی نیست.آنچه که می‏تواند استثمار مرا یا شرایط اقتصادی واقعی مرا،آشکار کند در نقاب یک‏ ایدئولوژی پوشیده شده است-این‏که تدریس و استاد دانشگاه بودن یک ارزش والای اجتماعی و اخلاقی است. [من به خودم می‏گویم‏]درست است که موقعیت من به‏ لحاظ اقتصادی خوب نیست اما در عوض پاداش تدریس‏ معنوی است.و این‏که من احترام و منزلت اجتماعی بدست‏ می‏آورم(به جای پول).این یک مفهوم از ایدئولوژی است.

آلتوسر می‏گوید که درست برعکس،ایدئولوژی من یک‏ توهم است.درنتیجه من فکر می‏کنم‏ خوشحالم چون در یک کارخانه کار نمی‏کنم،می‏اندیشم که‏ از کارگران کارخانه باهوش‏ترم چرا که فکر می‏کنم کارگران‏ کارخانه چندان باهوش نیستند،در غیر اینصورت در کارخانه کار نمی‏کردند.روابط تولید در اینجا بر این فرض‏ متکی است که کارگران کارخانه فاقد تحصیلات هستند. (این روابط تولید روابطی را میان شغل و تحصیلات ساختار داده است.)رابطه من با این روابطه تولید احساس برتری‏ به آن دارد.این آن چیزی است که آلتوسر آنرا ایدئولوژی‏ می‏داند
ماشین های ایدئولوژی/نویسنده مری کلیگز-ترجمه:وحید ولی‏زاده

🛑 @fundamentalontology
♦️هایدگر و دترمینیسم تکنولوژی

هایدگر پنج خصیصه برای جهان مدرن برمی شمارد:
۱- علم
۲- رشد تکنولوژی
۳- تغییر هنر به زیبایی شناسی(تجربه ی ذهنی)
۴- فروکاست کنش انسانی به فرهنگ
۵- بی خدایی و فروکاستن رابطه ی دینی به تجربه ی دینی
او مهمترین خصیصه ی عصر جدید را ظهور علم و تکنولوژی می داند و معتقد است تفکر مدرن جهان را به تصویری که انسان ترسیمش می کند بدل کرده است. تصویر جهان یعنی جهانی که از چشم انداز علمی با مبنای تکنولوژیک دیده می شود. این تصویر متعلق به دنیای مدرن است و هیچ نظامی قبل از جهان مدرن نیست که جهان را به تصویر جهان فروکاهد.

با این همه این عصر از رویه های مابعدالطبیه یونانی است، چراکه در مثل افلاطونی و تمثیل غار آن را نیز مشاهده می کنیم. اساس تکنولوژی جدید گشتل است، این مفهوم به اسکلت بندی، چهارچوب بندی و شبکه بندی ترجمه شده است. گشتل در هر دورانی دارای چهره یا صورت خاصی است که به جهان خود شکل می دهد. در نگاه هایدگر، گشتل نوعی انکشاف است که بر ماهیت تکنولوژی جدید مسلط است و خود البته به هیچ وجه امری تکنولوژیک نیست.

این گشتل فقط نحوه ی رویارویی انسان با طبیعت را شکل نمی دهد، بلکه رفتار آدمیان با یکدیگر را هم، نظم می بخشد. و می گوید: گشتل ها حوالت های تقدیر هستند. این عبارت ها، عدده ای را بدان سمت سوق داد، که بگویند آرای هایدگر در "پرسش از تکنولوژی" دترمینیسم تکنولوژیک را استنباط می کند.

🔷لازم است قبل از ادامه مطلب مقدماتی در مورد پیشینه ی دو دیدگاه ۱-دترمینیسم تکنولوژیک ۲- ابزار بودن تکنولوژی بیان کنیم.

[ پس از تفکر کوگیتو دکارت، "من" به فردی خودکفا، مستقل، آزاد، برای انجام هرکاری بدل شد. به بیانی دیگر هیچ چیز در خودآینی فرد به بار نمی آورد و همه چیز تحت حاکمیت و مطیع اختیار اوست. به بیانی دیگر هیچ عینیتی در کار نیست و همه ی الگوها مبتنی بر ذهنیت فردی ساخته می شوند و عامل بیرونی در "من" تاثیری ندارد.

در برابر این بینش افراطی یعنی ذهنی گرایی بی امان، فیلسوفانی تحت تاثیر، ۱-کوپرنیک با اثبات اینکه زمین به دور خورشید می چرخد نه برعکس که باعث به حاشیه رانده شدن مرکزیت انسان شد. ۲- چارلز داروین، با اثبات اینکه انسانها گونه ای از میمون هستند و ۳-کشف ناخودآگاه توسط فروید که بخش عمده ای از حیات روانی ما خارج از کنترل ماست ۴-...و تحولات دیگر، به ایجاد شکاف در ذهنی گرایی مبتنی بر فرد یاری رساند و نشان داد که فرد تابع نیروهای بیرون از خودش است.

بدین ترتیب معنای سوژه در درون یا مرکز خودش نیست، بلکه مرکز زدوده شده و تحت تاثیر گفتمان ناخودآگاه و ایدئولوژی و زبان و پیشینه های زمانه و....است. چنانچه دریدا می گوید: سوژه، صرفا یکی از کارکردهای زبان است، نوعی آدم مکانیکی، که چیزی بیش از یک عروسک، در دست نیروهای مقاومت ناپذیر نیست.
یکی از اشکالات این الگو یعنی سیطره ی جهان عینی بر جهان ذهنی فرد، این بود که، اگر هیچ کارکتر ذهنی در من نیست، پس چگونه می توانم تصمیم بگیرم؟]

دو دیدگاه حاضر نسبت به تکنولوژی یعنی دیدگاهی که معتقد است عامل انسانی نقشی در اثر گذاری تکنولوژی بر انسان ندارد، و دیدگاه دوم اینکه عامل انسانی نقش اصلی را داراست و تکنولوژی به مثابه ابزاری در پی هدف انسانی است، در ادامه ی شکاف میان ذهنی گرایی و عینی گرایی بسط یافت، که با آرای فیلسوفان تکنولوژی همچون آیدی، شکاف میان تکنولوژی و انسان کمتر، و اثر گذاری هر دو بر یکدیگر به یک میزان تلقی شد.

هایدگر در مورد نسبت انسان و ابزار بدین امر قائل نیست، که قوانینی بر مسیر تکنولوژی حاکم است که راه نجاتی بر انسان برای فرارفتن از آن وجود ندارد. وی با این شعر هولدرلین که "هرجا خطر است منجی نیز آنجا سر برمی آورد" یکی از راه های فرار از این بحران را شعر و هنر می داند.

هایدگر همواره از دو نحو نسبت دازاین و ابزار سخن گفته است، امر فرودستی یعنی نسبت ما با جهان و موجودات که از آن برای کاری استفاده می کنیم و نسبت دوم امر فرادستی که موجودات نه به عنوان ابزار برای کاری، که به عنوان اشیای مجزا و مستقل از یکدیگر به کار می روند.

طرح هایدگر این است که امر فرودستی بر امر فرادستی مقدم است و امر فرادستی متکی بر امر فرودستی است، این ابزارها مبتنی بر پیش فرض های پدیدارشناختی آدمی و در یک بستر و کل معنا می یابند، بستری که با طرح افکنی ها دازاین در نسبت با جهان ظهور می کند. تکنولوژی نیز به مثابه ابزار در این بستر معنا می یابد.
♦️نیست‌انگاری آغازی بر پایان‌روشنفکری واپسگرای ایران
نیچه پیش‌تر به مرگ امر مقدس، ارزش‌زدایی و نیهیلیسم در جهان مدرن پی برده بود.
علی نیکوکار
 پژوهشگر فلسفه

از قرن نوزدهم تعارضات و پریشانی‌های جهان مدرن توسط مارکس، فروید و نیچه احساس و بیان شد. دیگر آن خوشبینی‌ها در مورد عدالت، صلح، آزادی و رفاه از چشم‌انداز جهان مدرن که آن را صورت کامل انسان می‌دانستند به کنار رفت، چراکه نه تنها جهان مدرن به این سمت نرفت، بلکه با همین عناوین و مفاهیم، ظلم، ستم، فقر، جنگ و بی‌عدالتی تجویز شد.

نیچه پیش‌تر به مرگ امر مقدس، ارزش‌زدایی و نیهیلیسم در جهان مدرن پی برده بود. هگل و مارکس از بیگانگی بشریت مدرن سخن گفته بودند. فروید و کافکا به تشخیص اضطراب به‌عنوان حالت بنیادین مدرنیته قائل بودند و بسیاری از معاصرین از ویژگی خشونت تکنولوژی مدرن که اثرات آن بر انسان و طبیعت آشکار شده بود به وحشت افتاده بودند، اما مارتین هایدگر به تأثیر از هگل معتقد بود روح جهانی-تاریخی که تعیین‌کننده دوره‌های تاریخی است، در دوره مدرن سه ظهور اصلی دارد: ۱- فقدان خدایان ۲- بی‌خانمانی انسان و ۳- خشونت تکنولوژی که آنها را سه بیماری انسان در مدرنیته می‌دانست.

۱- نخستین آن یعنی فقدان خدایان اشاره به این واقعیت است که دیگر «هیچ خدایی» خود را در تاریخ جهان مدرن آشکار نمی‌کند. به تعبیر هایدگر، یکپارچگی جامعه مدرن تنها به وسیله نفع شخصی متقابل میان افراد حفظ می‌شود.

۲- دومین ظهور، بی‌خانمانی انسان مدرن است که با ناتوانی انسان مدرن در پذیرش حقیقت مرگ نمایان می‌شود. پیامد اصلی این ناتوانی عبارت است از «اضطراب.» به عبارت روشن‌تر انسان مدرن در یک معنای بنیادین فاقد امنیت است چراکه نمی‌تواند با مرگ خود کنار بیاید، به همین دلیل همواره با فراموشی، آن را از خود دور می‌کند، ولی از آنجا که گذشت زمان و درد نشانه‌ای از مرگ است، نمی‌توانیم این دو را از خود دور کنیم.

 ۳- سومین ظهور خشونت تکنولوژی مدرن نسبت به طبیعت انسانی و طبیعت غیرانسانی است. جهان مدرن هر دو این طبیعت‌ها را به ماده خامی برای فرایند تولید و مصرف بدل کرده است؛ فرایندی که غایت آن هیچ و افق آن استمرار تکنولوژی و پر کردن خلأ بی‌معنایی در زندگی مدرن است. این خشونت مهارنشدنی ویژگی منحصربه‌فرد مدرنیته به شمار می‌آید.

با وجود تحولات عمیق مذکور در سیر تاریخی جهان و اندیشه مدرن، روشنفکران دینی با عقب‌ماندگی و واپسگرایی نسبت به این تحولات، در پی جمع دین اسلام و جهان‌ مدرنی بودند که نیچه پایان آن را با حاکمیت دویست ساله نیست‌انگاری بر جهان اعلام کرده بود؛ نیست‌انگاری‌ ای که حقیقت را انکار نکرد، بلکه آن را تا حد امر مورد رضایت زندگی و امیال آدمی تنزل داد.به عبارت دیگر در شرایطی که اندیشمندان جهان مدرن در پی تعارضات درونی خویش می‌پرسیدند که ما چه می‌خواستیم و از چه راه می‌توانستیم به آن برسیم و آیا آن راه را رفته‌ایم؟

ادامه مطلب در لینک‌زیر
💠https://irannewspaper.ir/8239/6/62771
♦️دیگری و مسئولیت بی حد و مرز

در جهان کنونی دم زدن از مسئولیت و بی تفاوت نبودن نسبت به رفتارهای ضد انسانی و ضد اخلاقی ممکن است؟ سوژه مدرن از سویی تحت تاثیری اندیشه حریم خصوصی و از سویی دیگر تلاقی نیروهای زبانی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بر این باور است که او مجالی برای مسئولیت های فردی و اجتماعی پیدا نمی کند. امانوئل لویناس تلاش کرده ماهیت اخلاقی رابطه و مسئولیت انسان نسبت به دیگری را شرح دهد.

لویناس رابطه با دیگری را رخداد آغازین و شرط سوبژکتیویته می داند و نه جنبه ای از آن، یعنی رابطه با غیر خود مقدم بر هرگونه رابطه با خود و خویشتن است. از نگاه لویناس، اخلاق و مسئولیت آن عرضی نیست که بر سوژه عارض شود، بلکه به ماهیت سوژه تعلق دارد و راه گریزی از آن نیست.

به عبارت دیگر من در قبال دیگری مسئولم به این جهت که وجودم تماماً وابسته به رابطه ام با اوست.
لویناس نقش «دیگری» در ماهیت انسان را کیفیت یا صفتی میان کیفیات و صفات نمی داند بلکه آن را تحکم آمیزتر و آمرانه تر از آن می داند که انسان بتواند از سیطره آن بگریزد. بنابراین مواجهه انسان با رفتارهای دیگری مقوم خود او است. به عبارت روشن، انسان مسئول و جوابگوی همه چیز و همه کس است.

بنابراین از نگاه لویناس انسان به حسب ماهیت خویش نمی تواند در موقعیت های ضداخلاقی و ضدانسانی، وصف وظیفه و تعهدی که برخاسته از سوژه بودن اوست، نسبت به دیگری بی تفاوت باشد. تحقق تفکر و آزادی و عدالت و اخلاق و.... در جامعه و در نسبت با دیگری است نه مرکب از احکام و گزاره هایی درباره جهان، حقیقت، هستی، انسان... که در پی ابطال و اثبات آن باشیم.

تفکری که مستلزم عمل نباشد، ناقص است، چراکه عمل شرط امکانیِ آن است. نخبگان جامعه وقتی خود را از معرض دیگری و مسئولیت دیگری غافل می کنند خود را محدود به مضامین و مشاهداتی از طریق سخن کرده اند. عمل ساحتی است که نمی توان آن را در مضامین و گزاره ها جای داد چراکه تلاش برای به موضوع درآوردن عمل موانع دشواری را به همراه دارد.

از همین رو، عمل و مسئولیت نسبت به دیگری، محملی است که به خویش نزدیک می شویم؛ جایی که حقیقت دین و اخلاق را باید در آن جست.
بنابراین سوژه مقدم بر ساختارها و ایدئولوژی ها، ماهیت خویش را در معرض دیگری می یابد. گفتن اینکه من در قبال دیگری مسئول هستم، یعنی مسئولیتی که حد و مرز نمی شناسد و بدون درخواست دیگری، بدون انتخاب و بدون خواست فعالانه خویش، در قبال دیگری به طور مطلق و پیشینی مسئول می شوم. چراکه سوژه در مواجهه با دیگری برساخته می شود و آنچه در قبال دیگری اهمیت دارد اخلاق است.

در روزهای اخیر دکتر محسن سلگی، محقق و پژوهشگر اندیشه سیاسی به عنوان انسانی نه دارای مسئولیت محدود به من، بلکه منی گسترده و بی نهایت، که مسئولیتش حد و مرز نمی شناسد، در موقعیتی قرار گرفته که چند شریر در حال کشیدن، جرح دو خانم بودند. او بدون اینکه مدعی حقی باشد، با پرخاش آنها مواجه می شود و متاسفانه با ضربات سلاح دچار مصدومیت می شود.

او فارغ از روابط و مناسبات سوداگریانه و ذینفعانه انسان ها که مسئولیت خویش در قبال دیگری را در قالب نوعی مسئولیت متقابل دیگری در قبال خویش پیدا می کنند، خود را جای آن دو خانم قرار می دهد، ضربات طاقت فرسا را متحمل می شود تا مسئولیت، اخلاق، رحم و ایثارگری را که گوهرهایی کمیاب در جامعه شده اند، توصیف کند.

💠@fundamentalontology
💠 برخلاف فلسفه که حقیقت هر امری را در چیستی و غایت آن دنبال می کند...
در عرفان مبدأ و جهت هر امری، حقیقت و غایت آن را بیان می کند...

💠@fundamentalontology
💠 خداوند به آنچه خوب است امر می کند؟ یا هر آنچه خداوند امر می کند خوب است؟

در مقام معرفت شناسانه اولی درست است و در مقام هستی شناسانه دومی...
و انسان به اولی دسترسی دارد و نه دومی!

💠@fundamentalontology
♦️ خودکشی پیامد چه وضعیتی است؟

وضعیت موجود انسان معاصر با جهان، در طول تاریخ کمتر سابقه داشته است. وضعیتی که به هیچ چیز فراحسی نمی تواند علم پیدا کند و در تردید از جهانی ورأ و فراتر از این جهان، که در ارزش های آن هم دچار شک شده، به سر می‌برد. انسانی که دیگر کلان روایت های ادیان و مکاتب فکری که، او یک مسافر است و در جهان دیگر سختی های مسیر جبران خواهد شد ووو... آرامش نمی کند.

رنج و درنده خویی حاضرِ حاکم بر جهانِ انسان، نه تنها اخلاق و امید را بی معنا و ایده واقعیت عالم به عنوان جایی برای سکون، زندگی و عشق را تبدیل به یک فکاهی تلخ‌ کرده، بلکه حتی باور به اینکه ورود به جهان ورأ و فرای این جهان، سبب رهایی از رنج و نجات و سعادت می شود را هم، از میان برده است.

به نظر بی بنیادی الهیات محوری ترین عامل وضعیت کنونی است. ایان باربور متکلم و فیزیکدان مسیحی معاصر، در کتاب «علم و دین» به جای الهیات طبیعی یعنی بهره‏ گیری از داده ‏های علمی در زمینه آموزه‏ های دینی، به ویژه در خداشناسی «الهیات طبیعت» را پیشنهاد داده است.

او بر این باورست که مبتنی بر «الهیات طبیعی» دیگر نمی توان با شواهد علمی در مورد نظم و دقت و زیبایی های جهت و...نظیر این مدعاها وجود یک مدبر را اثبات کرد. چراکه، این نگاه صرفاً خداوندی دئیستی، شی وار، علیم و عالم و... را نمایان می کند.

برخلاف این، در الهیات طبیعت چیزی از واقعیات عینی استنتاج نمی‌شود. خداوند و تجربه دینی و... به نوعی موهبتی و توفیقی هستند؛ یعنی آمدنی‌اند نه آموختنی. ایمان به خداوند رهایشگر، مهمتر از ایمان به خداوند آفرینشگر است. خداوند در جهان موثر است و در رويدادها دست دارد نه فقط در نگاه ما به رويدادها.

بنابراین یکی از عوامل وضعیت موجود قطع شدن نسبت انسان با الهیات در معنای عام خودش است. نیچه زمانی اظهار کرده بود که وقتی مُردم درباره ارزش ها بسیار سخن می گویند، یعنی ارزش ها با اشکال مواجه خواهند شد.

با تمام اینها آیا انسان معاصر مجاز به ترکِ جهان موجود را دارد؟ دستکم می توان و حتی باید، متقن ترین نگاه به کل هستی را پذیرفت و آن اینکه...

تنها در زمان و مکان است که هرگونه کثرتی امکان وجود دارد و از آنجایی که رنج و ملال و زندگی و مرگ و... و هر امر دیگری مستلزم کثرت یعنی تمایز میان خواسته مطلوب و متعلق سرکش و به چنگ نیامده است، پس در فراسوی کثرت یعنی وحدت، هیچ تمایزی نخواهد بود.

لذا آنچه که ظرفیت معنابخشی به انسان معاصر را دارد نه در لذت و نه در زندگی خالی از رنج و نه در هیچ امر دیگری است بلکه، در یک طرح، هدف، غایت و جهت، نهفته است که بدون آن جهان ملال آور، بی ثمر، یکدست و مرده خواهد شد. آن طرح و غایتی که توان جذب بی نهایت را دارد، وحدت است.

پ.ن: نباید آنچه که جهان حاکم به آن رسیده و آشکارا فریاد زده را ما ابزار تحقیر او کنیم، چراکه همه در همین جهان هستیم و خارج از آن متصور نیست... پیشکش به روح کیومرث پور احمد.
💠 @Fundamentalontology
علم بدون فلسفه مجموعه اموری است که دورنما و ارزش ندارد و نمی‌تواند ما را از قتل و کشتار حفظ کند و از نومیدی نجات بخشد. علم دانستن است و فلسفه حکمت و خردمندی است.
- ویل دورانت

🌐 @Fundamentalontology
More