Existentialist

#عباس_ناظری
Channel
Psychology
Humor and Entertainment
Education
Other
English
Logo of the Telegram channel Existentialist
@ExistentialisttPromote
20.98K
subscribers
638
photos
139
videos
44
links
ژاک لکان در سمینار چهارم:

«وسواسی کیست؟ در مجموع بازیگریست که نقش خود را ایفا می‌کند و نقش‌های زیادی را به عهده دارد، به گونه‌ای که انگار مرده است و این راهی برای محافظت از خود در برابر مرگ است.»

منظور لکان این است که یک فرد وسواسی با نقش‌هایش یکی می‌شود و هم هویت شدن با نقش‌هایی که در زندگی دارد، منجر به مرگ او می‌شود و این راهیست که فرد وسواسی خودش را از واقعیت مرگ مصون می‌کند.

در واقع "وسواس مرگی برای غلبه بر اضطراب مرگ است."


متن: #عباس_ناظری


@existentialistt
Existentialist
شاعر این اثر کم‌نظیر طرفة بن‌العبد، و نام خواننده‌اش عبدالرحمن محمد است. @existentialist_t
...
به زبان رولو می: «ما ممکن است به درختی در فصل پاییز نگاه کنیم که برگ‌های رنگارنگ و درخشانش چنان زیبا باشند که احساس اشک ریختن به ما دست دهد؛ یا ممکن است قطعه موسیقی دلربایی را بشنویم که ما را سرشار از اندوه کند. در این حال ممکن است فکری به درون ضمیر هشیار ما راه یابد که ای کاش اصلا آن درخت را نمی‌دیدیم یا آن قطعه موسیقی را نمی‌شنیدیم.» مشابه همان احساس علاقه شدیدی که نسبت به کسی داری، اما می‌دانیکه هرگز او را به دست نخواهی آورد، فقدان بی‌رحمانه و جبران ناپذیرِ محبوب، مخلوط احساساتی چون اشتیاق و پریشانی و حسرت و اندوه را برایت در پی خواهد آورد، اما علاوه بر این همزمان دچار این احساس گناه دردناک خواهی شد که ناتوانی و کمبود از خودت بوده است؛ ناتوانی و کمبودی که تا قبل از آن قابل تحمل بود اکنون غیرقابل تحمل شده است، نزدیکی به معشوق بدون وصال، عذاب مداوم است! تداوم ناکامی است که غیرقابل تحملش می‌کند، در همین لحظات است که آرزو می‌کنی ای کاش اصلأ او را نمی‌دیدی یا دیگر نبینی تا مجبور نباشی این ناکامیِ مداوم را تحمل کنی.
.
.
متن: #عباس_ناظری

@existentialist_t
...
لمس خوشبختی بدون تعریف روشن و واضح از آن پنجه به خالی زدن و جعل خوشبختی است؛ اما قبل از آنکه به تعریف خوشبختی برسیم به این عبارت داستایوفسکی توجه کنید: «شناخت قوانین خوشبختی برتر از خوشبختی است.» حال اگر بخواهیم نگاهی به قوانین خوشبختی بیاندازیم، بنظرم اولین قانون این است که در هر دوره‌ای از زندگی، تعریف متفاوتی از خوشبختی خواهیم داشت، در واقع گذر زمان و اتفاقاتی که از سر می‌گذرانیم روی تعریف ما از خوشبختی تاثیر می‌گذارد.
قانون دوم این است که هدف از زندگی خوشبخت زیستن به معنای تمام عمر نیست، بلکه لمس خوشبختی در دوره‌های مختلف زندگی‌ست، که دیر یا زود از دست خواهد رفت.
مورد بعدی را فروید در تمدن و ملالت‌های آن می‌گوید: «نیروی برتر طبیعت، ضعف بدنی خود ما و نارسایی نهادهایی که روابط میان انسان‌ها را در خانواده، دولت و جامعه تنظیم می‌کنند، خوشبخت شدن را برای ما دشوار می‌کند.»
و به باور اریک فروم، فرق میان داشتن و بودن، خوشبختی را تهدید می‌کند، او مثالی از یک گل می‌زند: «کسی که به داشتن می‌اندیشد گل مورد علاقه‌اش را می‌چیند تا نگه دارد و از آن استفاده کند، اما کسی که به بودن می‌اندیشد به گل آب می‌دهد و از رشد و حضور در کنار گل لذت می‌برد.»
با احتساب این قوانین، به باور من خوشبختی یک احساس متعالی و یک حالت معنوی است که فاصله‌ی تو را با خویش و جهان پیرامونت به کمترین مقدار ممکن می‌رساند؛ هرچند که این فاصله با گذر زمان و آنچه به عنوان قوانین خوشبختی در نظر گرفتیم دوباره افزایش خواهد یافت، اما با تلاشی مجدد برای کمتر کردن آن، وارد یک چرخه‌ی پویا خواهیم شد، چرخه‌ای که هرگز به پایان نخواهد رسید؛ آنکه به این چرخه آری می‌گوید، خوشبختی را بیش از سایرین لمس خواهد کرد و تو با تمام رنج‌ها، دردها و شادی‌هایی که داری، ناچاری به درون خود بنگری و آرام از خویش بپرسی که هرگز اقبالی یافته‌ای تا به این زندگی با همه‌ی زشتی‌ها و زیبایی‌هایش «آری» بگویی؟ بدون دوست داشتن زندگی چگونه می‌خواهی از رنجش‌هایت عبور کنی، چگونه می‌توانی خودت و دیگری را درک کنی؟ آری گویی به زندگی به معنای اتصال و ارتباط با نفس زندگی است، حقیقت این است که هیچ چیزی به تنهایی اهمیّت ندارد و خوشبختی تنها در ارتباط با دیگری معنا می‌‌یابد، ضعف بدنی و نیروی برتر طبیعت، ما را به این نتیجه می‌رساند که برای تسکین دردهایمان، هوای یکدیگر را داشته باشیم، همانند پیرمردانی که درختانی می‌کارند که می‌دانند هرگز زیر سایه‌اش نخواهند نشست.


متن: #عباس_ناظری


@existentialistt
هیچ تجربه‌ای نیست که برای همیشه فراموش شده و از یاد رفته باشد، بالاخره یک روزی، یک جایی با یک اتفاق، آن فراموش شده و از یاد رفته از ناخودآگاهت سر برمی‌آورد، سپس مضطرب می‌شوی، بُغضی گلویت را می‌فشارد و دستپاچه‌ات می‌کند و کودکانه تلاش می‌کنی خودت را برهانی، اما نمی‌شود که نمی‌شود.


متن: #عباس_ناظری


@existentialistt
خودآگاهی حاوی دو بخشه: «آگاهی به خود، توسط خود» و «آگاهی به خود به عنوان یک موضوع قابل مشاهده برای دیگری» و این دو بخش ارتباط عمیقی باهم دارند، بطوریکه آگاهی از این مسأله که ما توسط دیگران قابل رؤیت و مشاهده هستیم منجر به تغییر رفتارمون میشه.

متن: #عباس_ناظری


سوالی که اینجا مطرح میشه اینه که ما چقدر می‌تونیم خودمون باشیم؟ و این خود بودن چه هزینه‌ای داره؟
...
حُب و بُغض یا مهر و کینه ویژگی بارز تمام روابط صمیمانه و نزدیک است، شاید غم‌انگیز بنظر برسد اما نمی‌توانیم تجربه‌ی متناوب احساسات مختلف مانند عشق، خشم، گناه و غم را از رابطه حذف کنیم و به جای آن فقط یک احساس مشخص مانند عشق یا فقط خشم را به طور خالص تجربه کنیم، که اگر اینگونه باشد آنکه فقط عشق می‌بخشد، مورد سؤاستفاده‌ی زیادی قرار خواهد گرفت و آنکه خشم را بدون احساس گناه تجربه می‌کند بی محابا به دیگران آسیب خواهد زد. تجربه‌ی مخلوط این احساسات به ما کمک می‌کند تا روابطمان را به شکلی درست و سالم تنظیم کنیم، طوری که نه سیخ بسوزد، نه کباب.
بنابراین اگر نمی‌توانیم روابطمان را مدیریت کنیم چون ظرفیت لازم برای تجربه‌ی مهر و کین را نداریم، ابتدا با اشتیاق بسیار وارد رابطه می‌شویم و پس از مدتی با خشم و کینه‌ی بسیار از رابطه خارج می‌شویم و از یک رابطه به یک رابطه‌ی دیگر می‌رویم و مدام روابطمان را به پایان می‌رسانیم به امید اینکه رابطه‌ای بیابیم که تماماً عاشقانه باشد، بدون هیچگونه خشم و گناهی! اما سرانجام ناامید می‌شویم و فکر می‌کنیم، عشق وجود ندارد و آنچه هست درون کتاب‌هاست.
اما واقعیت این است که ما به اشتباه فکر می‌کنیم: «لاف عشق و گله از یار، بسی لاف دروغ!» اتفاقاً اگر عاشق شدید می‌توانید از یار گلایه کنید، این گلایه اگر به شکل سالم ابراز شود نه تنها به رابطه آسیب نمی‌رساند بلکه رابطه را مستحکم می‌کند، همانطور که اتوکرنبرگ ‎روانکاو معاصر می‌گوید: «مدیریت خشم، مقدم بر پرداختن به عشق است.» یعنی بدون تحمل خشم و مدیریت سازنده آن، ایجاد یک رابطه مستحکم و پایدار ناممکن است، ناتوانی در تحمل و مدیریت خشم، هر رابطه‌ای را متزلزل و ناپایدار می‌کند. ملانی کلاین نیز این موضوع را به زیبایی تصریح می‌کند: «ما برای عشق ورزیدن نیازمند آنیم که در امنیت نفرت بورزیم.» این عبارت درخشان به ما می‌گوید که خشم نه تنها منافاتی با عشق ندارد، بلکه برای ابراز عشق نیازمند آنیم که بدون نگرانی، از خشم‌هایمان سخن بگوییم تا توازن رابطه برهم نخورد، تا از مرزهای خودمان و دیگری محافظت کنیم. ساختن یک رابطه‌ی سالم همراه با عشق معطوف به تجربه‌ی سالم احساس خشم است.
.
.
متن: 👤 #عباس_ناظری


@Existentialistt
دنیای ذهن، فضای نامحدودی از فانتزی‌‌ها و امیدهایمان است، همانجایی که به ما قدرت درک و تصور می‌دهد، جایی‌ست که می‌توانیم احساساتمان را پردازش کنیم و رفتارمان را انتخاب کنیم، این دنیای ذهنی در ارتباط با پدر و مادر ایجاد می‌شود و تعیین کننده‌ی نگرش ما در زندگی خواهد بود.
اما هنگامی که این نگرش و ذهنیت‌ با «واقعیاتِ زندگی» منطبق نمی‌شود ما را دچار تعارض می‌کند، تعارضاتی که منشأ آن نه در بیرون، بلکه درون ما قرار دارد، یعنی همان دنیای ذهنی. تعارض از جایی آغاز می‌شود که قبل از مواجهه با "واقعیت"، در دنیای ذهنی‌مان انتظاراتی داریم که اگر محقق نشود، فکر می‌کنیم به ما ظلم شده و حقمان این نبوده، در حالیکه واقعیت به انتظارات ما اهمیتی نمی‌دهد و همیشه به همانگونه‌ای که هست ظاهر می‌شود، این مواجهه‌ی دردناک، به سوگ می‌انجامد، به زبان آرتور شوپنهاور: «جهان سوگناک است.» و چه تعبیر درستی است که ما همواره در سوگ فانتزی‌ها و خواسته‌هایی می‌مانیم که در کودکی درونمان به وجود آمدند اما هیچگاه با واقعیت منطبق نشدند، سوگی که با خود مجموعه‌ای از خشم و بغض و اندوه و درماندگی به همراه می‌آورد. اکنون مسأله این است که اگر پیوسته به فانتزی‌هایمان بچسبیم و خواهان رسیدن به آن باشیم، فرصت سبک زیستن و رها بودن را از دست خواهیم داد، هرچند شاید بتوانیم به بخشی از فانتزی‌هایمان برسیم اما واقعیت این است که همه‌ی ما هیچگاه نمی‌توانیم به همه‌ی خواسته‌های ذهن‌مان دست یابیم، بهتر آن است که به درون خود بازگردیم و با نگاهی مُصلحانه به جای جهان بیرون، دنیای درون را تغییر دهیم، بپذیریم که هسته‌ی تعارض درون خود ما قرار دارد، نه دنیای بیرون، اینگونه می‌توانیم ظرفیت سوگوار بودن را به دست بیاوریم و می‌توانیم بفهمیم که "حسرت" بخشی از زندگی‌ست، "پشیمانی" گریزناپذیر است، به تعویق انداختنِ "سوگ" رنج بیشتری به همراه می‌آورد و در پایان آنکه دنیای درون روانی‌اش را می‌شناسد و می‌داند که چگونه با خودش در صلح باشد، جام جادویی اندوهش را خواهد شکست.
.
.
متن: #عباس_ناظری


@existentialistt
تروما یا آسیب روانی سه فاکتور مهم دارد:
1- Unexpected
2- Unexperienced
3- Unprocessed
به عبارتی هر تروما، حادثه‌ای است که:
۱- غیرمنتظره بوده است
۲- تجربه نشده است
۳- تجزیه و تحلیل درستی از آن صورت نگرفته است.

متودوروس اولین شاگرد اپیکور می‌گوید:
«زخم‌هایی که از ‎درون بر سعادت ما وارد می‌شود، بسیار عمیق‌تر از زخم‌هایی است که از ‎بیرون بر ما وارد می‌شود.»

همانطور که بی‌توجهی به زخم جسمانی به عفونت می‌انجامد، بی‌توجهی به زخم‌های روانی نیز آسیب‌های بیشتری ایجاد خواهد کرد؛ چه خوشبختی‌های ممکنی که ناشکیبانه بواسطه زخم‌های روان از دست می‌روند.
ما در رواندرمانی می‌آموزیم که از طریق گفتگو معانی پنهانِ رنج‌ها و آسیب‌هایمان را دریابیم، در فرایند درمان کلمات و عبارات به کمک ما می‌آیند تا دوباره و این‌بار به شکلی متفاوت در حضور درمانگر رنج‌ها را تجربه کنیم و تجزیه و تحلیل درستی از آن‌ها به دست بیاوریم و در انتها باید بگویم که شفا در واژه‌های درمانجوست، نه سخنرانی درمانگر! یک درمانگر سخن‌گو نمی‌تواند کمک درستی به شما بکند، آنچه باعث تغییر می‌شود تجربه‌ی متفاوت آسیب‌های گذشته است.


متن: #عباس_ناظری

@existentialistt
...
ای سایه درد هست ولیکن طبیب نیست

سایه‌جان ای پيرپرنيان انديش من، دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت و بازپرسم که هنوز هم اندُه خویش را نمی‌دانی!؟ که هنوز هم از ديدهٔ خونبارت جدا نشده‌ای!؟‌ چگونه شد که برای شرح خودت بغضی سمج همراه همیشگی‌ات شد‌!؟ چه گویم که با لب خاموش هم سخن‌ها گفته‌ای و ما شنیده‌ایم، هشیارها و مست‌ها را مدهوش کرده‌ای و ما دیده‌ایم!
یادم آمد آنجا را که دلت ریسه رفت و لجوجانه نگاهت را به هرجایی ‌افکندی تا آن قطره‌ی اشک سمج، گسسته ‌شود، آخ اگر بشود! ولی تو را چه بیم دریاها...
ما به طنطنهٔ صدايت گوش می‌سپاریم، صدايی كه حالا از آن‌سوی اشتياق و شور می‌آید، صدايی که مستی غزل‌های حافظ را به همراه می‌آورد، به لرزه‌ای كه در آن قد برافراشته خیره شده‌ایم، به هر بغض فروخورده‌ات كه ما هم بعد تو بغض‌هامان را بلعيده‌ايم.
می‌دانی، آنچه تو را عزیز کرده همین خلوص ناب ‌توست و آنها که تو را بسیار خوانده‌اند این را می‌دانند که یک جايی درونت، ميان قلب و روحت، زخمی‌ست تپنده، كه خونش از احساسات رنجيدهٔ توست، رنجي كه تو را به آرامی و موقرانه به كنجی تاريک از ذهنت رانده، نشانی كه جز خودت كسی از آن خبر ندارد، بدرود ای پیر پرنیان اندیش


متن: #عباس_ناظری


@Existentialistt
به بیان هانا آرنت: «آنچه باعث تغییر می‌شود امید نیست، ناامیدی است» و به زبان نیچه: «امید پلیدترین پلیدی‌هاست»، زیرا به رنج و عذابِ بیهوده‌ی انسان‌ دامن می‌زند، به راستی چه امیدهایی که پشت رنج‌های مدام ما پنهان شده‌اند، ناامیدی می‌تواند ما را به این فهم برساند که واقعیت تغییرناپذیر است، پس می‌توانیم به جنگ با واقعیت خاتمه دهیم و به تغییر خویش روی بیاوریم تا این تغییر پایانی بر رنج‌هایمان باشد.

متن: #عباس_ناظری


@Existentialistt
عقل، لحظه، بهبودی؛ اگر عاقلانه در لحظه زندگی کنیم بهبودی را می‌یابیم، پس برای بودنِ بهتر در دنیا به وقوف نیاز داریم، یعنی واقف باشیم به هرآنچه در اطرافمان رخ می‌دهد و اگر زندگی را به آینده موکول کنیم نارضایتی بیخ‌ گلویمان را خواهد گرفت. ما اینجاییم که خوب زندگی کنیم و از آنچه می‌بینم در همان لحظه لذت ببریم بی‌آنکه در تصور به تملک درآوردن آن چیزها باشیم، اینگونه بار وسوسه‌برانگیز هستی را تاب خواهیم آورد.
.
.
متن: #عباس_ناظری

@existentialistt
عظمت درونی تو دو شاخصه مهم دارد:
میزان بردباری‌ و شیوه مواجهه‌‌ات با دردهای زندگی

متن: #عباس_ناظری


@existentialistt
...
به زبان فروید: «اگر قادر نیستیم همه‌ی رنج‌ها را از میان برداریم، اما می‌توانیم برخی از آن‌ها را از بین ببریم و برخی دیگر را تسکین دهیم.» می‌پرسی چگونه؟ از طریق حقیقت! زیرا «حقیقت رهایی بخش است.» یعنی اگر کسی عاشق یک حقیقتی باشد و با شوق بسیار در آن جهت حرکت کند، می‌تواند از بار رنج‌های خودش یا دیگران بکاهد. به زبان سهراب شاید کار ما این است پی آواز حقیقت بدویم و شاید بزرگ‌ترین حقیقت زندگی شکوفایی استعدادهایمان باشد، زیرا انسانی که استعداد‌هایش را شکوفا نکرده باشد، همواره از زندگی طلب‌کار خواهد بود و به همین دلیل بدرود حیات برایش دشوار می‌شود! بگو آیا اشتیاقی برای به شکوفایی رساندن استعدادهای خویش داری؟ كسی كه یک زندگی مشتاقانه را می‌زید، طبق اصول نیچه، از شكست‌های خود آشفته نمی‌شود زیرا چالش‌ها را فرصت‌هایی برای خلق دوباره‌ی خود می‌داند. بازهم به زبان سهراب: «صدایی تو را می خواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافته خویش بزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخه‌ها چنان بارور بینی که سبدها آرزو کنی و زنبیلِ تُرا، گرانباری شاخه‌ای بس خواهد بود.» با اشتیاقی مضاعف به سوی شکوفا ساختن استعدادهایت گام بردار تا بتوانی زندگی را تاب بیاوری، از خودت موجودی ستایش برانگیز برای خویش بیافرین نه برای دیگران!
.
.
متن: #عباس_ناظری


@Existentialistt
این عبارت آلبرکامو بسیار درست است، انسان به جای مواجه شدن با مشکلات، مشتاق گریز از درد است: «‏وقتی انسان آموخت آن هم نه فقط بر روی کاغذ، که چگونه با رنج‌هایش تنها بماند، چگونه بر اشتیاقش به گریز چیره شود، آنوقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد.»
مواجه‌ی آرام و آهسته با رنج‌هایت را تمرین کن، تا بتوانی بر اندوه ناشی از رنج چیره شوی.

متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
...
این مصاحبه مایک تایسون قهرمان سنگین وزن بوکس، به من یادآور می‌شود که در بالاترین قُله‌های افتخار هم پاداش نامحدودی وجود ندارد، پس به حقیقتِ پوچِ مقصد واقف شوم و حرص نخورم و چه بینش باشکوهی که انسان بتواند در نوعی از پوچی خلاقانه و هوشمندانه غوطه‌ور شود تا معنای ناپدید شده در تعلیق دستیابی به افتخار را دریابد. یافتن معنا در پوچی، پارادوکسی است که تو را از هیمنه‌ی لذت نامحدود خارج می‌کند، به باور اریک فروم همه‌ی تلاش‌های انسان امروزی در راستای رسیدن به لذت نامحدود خلاصه شده است، مثلا به این می‌اندیشی که اگر به رفیع‌ترین قله‌های افتخار دست بیابی می‌توانی تا بی‌نهایت لذت ببری، پس اهداف و برنامه‌هایت را برای رسیدن به این لذت نامحدود انتخاب می‌کنی، رقابت‌طلبی و جنگجویی و حرص خوردن نیز پیامد دستیابی به همین لذت نامحدود خواهد بود، حال اگر نتوانی آنچه را می‌خواهی به دست بیاوری حسرت می‌خوری و اگر موفق شوی دچار ملال ناشی از پوچی آن می‌شوی، بعد به این می‌اندیشی که شاید آنچه به‌دست آورده‌ای کافی نیست و باید رکوردهای دیگری را فتح کنی، اینگونه وارد یک لوپ فیدبکی می‌شوی و در این میان دیگران هم با هیاهویی که به راه انداخته‌اند تو را تشویق می‌کنند که تا آخرین نفس مبارزه کنی و تو آنقدر می‌جنگی تا از نفس بیفتی، سپس وقتی از تک و تا افتادی و هیاهوی دیگران نیز آرام گرفت، تازه می‌فهمی آنچه بدست آمده چقدر ملال‌آور است؛ شاید مانند مایک تایسون و محمدعلی باید خونت ریخته شود و نفست بریده شود تا بفهمی که اینها هیاهوی بسیار برای هیچ است.
اما حکمتی به سان مُعّما: «هیچ مقصدی نیست، هرچقدر که می‌توانی، از مسیر لذت ببر.» عبارتی حکیمانه و مُعّماگونه که حکمتش در لذت بردن از مسیر است و مُعّمایش در این است که به راستی نمی‌توان فهمید که مقصدی هست یا نه! به زعم من، اگر اندکی احترامِ قلبی برای «حواس خود» قائل باشیم، لذت بردن از مسیر را انتخاب می‌کنیم تا اگر مقصدی نبود، به احساسات خویش بدهکار نباشیم.
.
.
متن: #عباس_ناظری


@existentialistt
...
امروز آغاز ۳۳ سالگی‌ام است، تصمیم گرفتم بهترین نصایحی که برای خویش دارم را با شما به اشتراک بگذارم:

هرگز در هیچ کاری استاد نشو، همواره شاگرد باقی بمان؛ و در ضمن شاگرد خوبی باش.
رها کردن را فراموش نکن، قدرتی که در رها کردن است در نگه‌داشتن نیست. از آنچه غیر ضروری‌ست چشم بپوش.
معاشرت با افراد بد‌‌سرشت را کنار بگذار.
آهستگی را از یاد مبر، آنکه می‌دود روانش در خواب است، کندی و آهستگی بارزترین ویژگی روان‌های بیدار است.
بر احساس گناه خود چیره شو قبل از آنکه اوضاع وخیم شود.
هر روز به رویاهایت سر بزن، اما خیلی در آنجا نمان، آنکه شادی‌ها و موفقیت‌هایش را پیشخور می‌کند، به زودی دچار ملال خواهد شد.
به آرامی اما عمیق نفس بکش.
برای بالغ شدنِ احساسات و عواطفت، آنها را به بازی بگیر؛ یعنی احساسات خویش را به اسارت نگیر و بگذار رها شوند.
به نادانی خودت در گذشته احترام بگذار.
در دو موضوع، با هیچکس تعارف نکن؛ کار و عشق.
از مسموم ساختن عزت نفس خویش بر حذر باش.
در جریان زندگی با هیچکس به اندازه‌ای که با خودت، در سرت حرف می‌زنی، حرف نخواهی زد؛ پس با خویش به آرامی و مهربانانه سخن بگو.
در طول روز، یک عبارت حکیمانه بخوان.
در طول روز، یک عبارت حکیمانه بخوان.
به آهستگی زندگی کن، به آهستگی زندگی کن، به آهستگی زندگی کن.
و در انتها به بهترین نصایح خویش گوش بسپار و آنها را به کار بگیر.
.
.
متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله


از آنجایی که منطق میل، تمنای درونی برای یافتن یک موضوع اساسا گمشده است، ما نیز در تنهایی شکوه و عظمت عشق را به شکلی مضاعف درک خواهیم کرد.

متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله

شاید دردهایمان، هرگز از بین نرود؛
اما می‌توانیم با دگرگون ساختن درون خویش،
شرایط را به گونه‌ای رقم بزنیم که
درد، زندگیمان را کنترل نکند.

متن: #عباس_ناظری


@existentialistt
...
یکی از فرهنگ‌های غلط ابتدای رابطه، مدارا کردن است، آدم‌هایی که در ابتدای رابطه بسیار مدارا می‌کنند به یک‌باره لج‌باز می‌شوند و آنچه که از طریق مدارا نادیده گرفته بودند را با پرخاشگریِ آمیخته به اغراق، ابراز می‌کنند، در واقع مدارا کردن به معنای نادیده گرفتن تقاضاهای درونی است که نتیجه‌اش ناکامی احساسات و عواطف خواهد بود، می‌توانم چنین بگویم که "در پس هر لجبازی، تقاضاهای ناگفته یا ناشنیده‌‌ پنهان است"؛ لجبازی نوعی خشونت ناپخته و کودکانه است که در آن فرد به شکل پنهان به خودش و به شکل آشکار به دیگری آسیب می‌رساند زیرا دیگری را مقصر ورشکستگی رابطه‌شان و احساس درماندگی‌اش می‌بیند. از ذکر این نکته غافل نشویم که مدارا با پذیرش متفاوت است، شخصِ مدارا کننده در عین حال که احساسات خود را نادیده می‌گیرد، امیدوار است که دیگری در آینده تغییر کند تا مطلوب دلش شود! درحالیکه در پذیرش، شخص از طریق مشاهده کردن واقعیت و پی بردن به حقیقت وجودی طرف مقابل، به این باور می‌رسد که دیگری را همانطور که هست دوست بدارد بدون آنکه به تغییر وی امیدوار باشد. انسانی که احساسات و عواطف خود را نادیده نمی‌گیرد و مطالبات خود را بر زبان می‌آورد، این پیام را به دیگری می‌دهد: "من شایسته احترام، ارزش و اهمیت هستم."


متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
از آنجایی که پس از ابراز خشم، احساس گناه جاری می‌شود، در موارد بسیاری به دلیل اجتناب از احساس گناه، احساس خشم را برای خود ممنوع می‌کنی و به همین دلیل نمی‌توانی خشمِ سالم و سازنده را تجربه کنی.


متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
More