به زبان جان فردریسکون: «احساسات اشکال مختلف عشقاند و دعوتی به پذیرش آنچه هست، تا نقابها بیفتند و واقعیت درون شما آشکار شود.» هر کدام از ما رنجهای درونی خاص خویش را داریم، در واقع همهی ما، با رنج به جهان هستی پا میگذاریم و رشد میکنیم و سرانجام هر یک به طریقی در پی یافتنِ التیامی برای رنجهای خویش میگردیم، یکی با خشمی که به خود معطوف کرده، یکی با فرو رفتن در غم و اندوه، دیگری با مقصر شمردن یا سرزنش کردن خودش، عدهای هم با روی آوردن به انکار؛ اما در حقیقت هرکدام از این شیوهها موانعی در برابر درک رنجهایمان هستند، انکار آنچه واقعا هست با بیان: «خودم میدانم!» شایعترین دروغی است که به خودمان میگوییم تا حقیقت را پنهان کنیم، تا با احساسات اصیل خود روبرو نشویم، احساساتی که اشکال مختلف عشقاند و ما را به پذیرش میرسانند، اما ناشیانه انکارشان میکنیم زیرا تجربه کردن تمام احساساتی که در طول سالیان دراز، نادیده گرفتیم، ترسناک است، ما از هراسِ تجربه کردن احساساتمان، به قربانی کردن حقایق وجودی خود برمیخیزیم، اما این تلاش بیهوده، جز آنکه ما را درمانده و ناامید کند پیامد دیگری نخواهد داشت. تنها با پذیرفتن حقیقت و تجربه کردن احساساتی که انکارشان میکردیم، التیام خواهیم یافت، آنگاه باشکوهترین عشق و شفقت به خویشتن را تجربه میکنیم، احساسی که هرگز تجربه نکرده بودیم و اشتیاقی مضاعف به زندگی، درونمان دمیده میشود.
متن:
#عباس_ناظری@existentialistt