الکس طی شروع داستان کارآموز اف بی آیه و به خاطر سالها پارگی و نمرات بالایی که توی آکادمی میاره و طی یه طرحی که برای نیروهای جوان گذاشته بودن توی اف بی ای قبول میشه
خب اول اینکه الکس خودش توی دانشگاه روانشناسی خونده و با وجود اینکه شخصیت خیلی درون گرا و نسبتا گوشه گیری داره توسط توانایی همدلیش میتونه مردم رو با حرفاش متقاعد کنه یا روشون تاثیر بذاره یعنی همون شروع داستان الکس رو به یه صحنه میفرستن که یه مادری که مشکلات روانی داشت میخواست گردن پسرشو ببره و خب چون همه نیروهای جوون بودن یه حالت تدافعی با اسلحه هاشون سمت اون مادر گرفته بودن ولی الکس که قبلا روانشناسی خونده بود و از طرفی گفتم کاراکتر همدلی هم هست با حرفاش میتونه اون مادر رو اروم کنه و متقاعد کنه که بچشو ول کنه همچنین الکس از طریق جزئیات خیلی کوچیکی میتونه تشخیص بده که افراد دروغ میگن مثلا سر صحنه بازجویی از یه نفر که خودش داشت گردن میگرفت و مدارک هم همه علیهش بود الکس فهمید که طرف دروغ میگه و سرش اصرار داشت
پدر الکس خودش یه مامور پلیس بود که به خاطر شلیک تصادفی (خودش میگفت تصادفیه و خب الکس باورش کرد؟) به همکارش توسط دادگاه و جامعه محکوم میشه و چون مدرکی بر تصادفی شلیک کردنش نبود شغل و افتخاراتش رو از دست میده و به الکل کشیده میشه
الکس که از همون اول هم با پدرش رقابت داشت و هم الگوش قرار داده بود (ددی ایشوز) یه جورایی با وجود اینکه مجبور نبود این هدف رو برای خودش قرار میده که دوباره به نیروی امنیتی برگرده و یاد و افتخار خانوادگیشون رو زنده کنه و راه پدرش رو تکمیل کنه یعنی اهداف الکس برای پیوستن به اف بی ای اون اول کاملا خودخواهانه و جاه طلبانه بود از اونجا که شخصیت رقابت طلب و کمال گرایی هست و مدام میخواد خودش رو به بهتر شدن سوق بده اما یه جریاناتی مبنی بر گذشته پدرش متوجه میشه (که جلوتر میگم) که باعث میشه بفهمه تمام مدت اشتباه میکرده که داشته اهداف پدرش رو تقلید میکرده و هدفش از مامور بهتری شدن مثل پدرم تبدیل میشه به اینکه میدونه دنیای اطرافش فاکد اپه و مردم سطحی بین و قدرنشناسن ولی یه اصول کلی و انسانیتی مبنی بر وجدان وجود داره که حتی اگه کسی توی این دنیا رعایتش نکنه من رعایتش میکنم و سعی میکنم اون اصول رو توی بقیه هم ایجاد و تقویت کنم (یعنی بعدا یه ارمان برای خودش میسازه و با وجود اینکه شخصیتش نسبت به جامعه بدبینه آدمارو هدف قرار نمیده اون آرمان و گسترشش رو چون که میدونه درسته هدف قرار میده)
اینم اضافه کنم که به خاطر روحیه کمال گرایی و اثبات خودش الکس شدیدا دنبال تایید شدن از جانب دیگران بود حتی اگه همیشه از طرف بقیه طرد میشد
با وجود آرمان گراییش الکس روحیه تکانشی و سرکشی داره و به قانون باور نداره و اعتقادش اینکه فارغ از منفعت شخصی یا قانون کار درست و اخلاقی رو باید انجام داد و بارها خارج از قانون و اجازه ای که بهش داده شده دخالت کرده
الکس بعدا میفهمه که پدرش با وجود اینکه جزو نیروی پلیس بود ولی به خاطر جریاناتی از قدرتش سواستفاده کرده بوده و قاتل چند پرونده بوده که جنازه هاشون هیچ وقت پیدا نمیشه شلیک به همکارشم به خاطر این بود که همکارش این موضوع رو فهمیده بود
با وجود اینکه ژن و وراثت توی این موارد تاثیر میذاره و یک بخشی از رفتار تکانشی الکس هم از پدرش بهش رسیده ولی الکس که تا نصف داستان سعی میکرد از پدرش الگو بگیره (حتی بعدا به این نتیجه میرسه که توی ذهنش همیشه با پدرش رقابت داشته تا فقط بهش نشون بده ازش بهتره) از اونجا به بعد سعی میکنه از این الگو گرفتن و تشابه پیدا کردن به خصوصیات پدرش فاصله بگیره و برخلاف پدرش روی اصول اخلاقی ای که واسه خودش ساخته بود پایبند بمونه
در انتها هم بگم که شخصیت الکس یه بخشیش اعتراضی هم به مردانگی تاکسیکه چون الکس به خاطر خیلی از خصوصیاتش و اینکه به صورت رسمی گیه (توی داستان گفته نمیشه ولی نشونه هایی ازش هست) و هم اینکه پدرش که سعی میکرد ازش الگو بگیره نمونه مردانگی تاکسیکه نسبت به جامعه و اطرافیانش حس جدا افتادن میکنه و انگار هیچ وقت نمیتونه کامل جایی حس تعلق داشتن بکنه و حتی با اینکه مردانگشیم چند جا زیر سوال میره درگیری داره و روی اعصابش میره
من خودم به کلیشه های mbti باور ندارم ولی برای اطلاعات بیشتر الکس intpئه، به بحث های عمیق تر و درون مایه هر چیزی علاقه داره، از همون بچگی وقتی از جانب گروه طرد میشد تلاشی نمیکرد تا دیده بشه یا برگرده و کم کم به توی حاشیه موندن عادت کرد و سر همین خودش پیش قدم نمیشه که به کسی نزدیک بشه اما وقتی کسی پیدا بشه که بهش توجه کنه یا توی بحث ها همراهیش کنه و بهش گوش بده خیلی خوشش میاد و باعث میشه از لاکش بیرون بیاد و پر انرژی تر و با اعتماد به نفس تر باشه و بیشتر واسش حرف بزنه