وقتی بالاخره تونست از راهروی بزرگ با دیوارهای سفید بلند خارج شه به یه راه پله کوچیکتر رسید. نردهها چوبی و نمدار بودن. با عجله از پلهها پایین رفتن. بوی عجیبی مثل بوی رنگ و الکل همهجا رو گرفته بود. به اولین اتاقی که رسید درش رو باز کرد. تمام اجزای اتاق سفید بودن. روی میز، عکسش توی اندازهها و موقعیتهای مختلف قرار گرفته بود. وحشت زده خشک شده بود که با بسته شدن محکم در از جا پرید. "چیزهایی که نکشنت باعث میشن تبدیل به یه قاتل شی."
تولدِ "کسی که تا آخرعمرش قراره لقب تیرکس روش بمونه چون به اندازه یه دایناسور پوستش کلفته و با یه شهاب سنگ(بخون رفتن کراشش به مسکو)قراره منقرضشه،کسی که هیچوقت صفحه رشد قدش بسته نمیشه،کسی که با این تایلندیا کونمون گذاشته ولی اعتراض؟،دلباخته جیامام(🤞🏻)،سلطان اسپویل طوری که بدون دیدن سریالی فکرکنی خودت تمام قسمتاشو دیدی،کسی که هیچوقت نفهمیدم چطوری میتونه تو خندهدارترین موقعیت ممکن که احساس میکنی پوستت از شدت مقاومت دربرابر خندیدن درحال پارگیه حالت بیحس صورتشو حفظ کنه" مبارک.