🎶در یکی از روزها، که سوار یک مینیبوس زوار در رفته از #الشتر عازم خرمآباد و سپس تهران بودم؛ زنِ باوجاهت و کلانتری با پوشش لری و سر بند و گلونی، یک صندلی جلوتر از صندلی من نشسته بود، من گوش میکردم که به دخترش نصیحت میکرد:
🎶«روله اگر به شهر رفتی، سربندت را به دور نیندازی، خونِ خَر(ماتیک) به لبهایت نمالی، صورتت را رنگ و روغن نزنی، کُلنجه و سرداری مَخمَل و قشنگت را به لباسهای اجق وجق عوض نکنی، ناخنت نزاری دراز بشه» بعد از اینکه از آنها جدا شدم حرفهای قشنگ و دغدغههای حساب شدهی یک #مادر به دختر جوانش، در گوش من گاه و بیگاه طنین میافکند.
🎶در آن روزها من کلاس درس «استاد ملک» میرفتم، در پارک دانشجوی ولیعصر #تهران، نشسته بودم. 🎶دیدم خانمی آمد با کفشهای«سُم بزی» با قیافهای نیمه لخت و چندشآور، دختر کوچکش را فحش میداد و بد و بیراه میگفت! من یکدفعه ذهنم درگیر این پارادوکس شد. ( نصیحت یک #مادر_لر و فحش و فضیحت زن تهرانی) شب که خانه رفتم؛ ریتم کفش پای زن هنوز در ذهنم بود، در خیال خود، زن تهرانی را به روستایی در #الشتر بردم. از زبان زن اصیل لر فریاد زدم: 🎶هی وِی وِی، بِرامینو، بِرامینو، یَه کیَه، یَه کیَه، دَس اِی سَر کُلَه دَنی، هوسیِاسَر وَری دیَه، کِراس کُلِه، سَر پَتی، لو سُور چِیَمَل جوهری، گیسَل رنگ روغنیَه، گورَمِی اِی پا نیِه، بِرامینو بِرامینو، ناخونَلِ یِه گَزیَه...
🎶«هی وای وای بیایید! ببینید! این دیگه کیه؟ دست به کمر زده و روبهروی این آبادی ایستاده است؟ پیراهن کوتاه پوشیده و بدون #روسری، بر لبان خود #ماتیک زده و چهره و گیسوان را روغن مالی کرده است وپای بدون جوراب با ناخنهای بلند، گستاخانه ایستاده است؟ و ….»