یک پادشاه ظالم بود که شخصی را گفت : تا ده روز آینده یک جوال پر از گژدم باید آماده کنی و گر نه کشته خواهی شد.
شخص بیچاره هر جا گشت، نتوانست جز اندکی گژدم پیدا کند. روز نهم در حالیکه ناامید شده بود؛ رفت در قبرستان و در کنجی نشسته و زانوی غم در بغل گرفت.
در این اثنا ملنگ قبرستان او را دید و از احوال اش جویا شد.
مرد ماجرا را بیان کرد :
ملنگ گفت : جای پریشانی نیست من برایت یک جوال گژدم تهیه می کنم.
مرد گفت : چگونه ؟
ملنگ گفت : با من بیا.
رفتند، ملنگ سر قبری را باز کرد و جوال را پر از گژدم کرد و گفت : برو به پادشاه بگو این جوال را از قبر یک کارمند عالی رتبه دولتی حکومت پر کردم، اگر ده جوال میخواهی مشکل نیست، سر قبر قاضی را باز می کنم.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤@Dastanhayiziba❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯