با این چنین عشق، در سَماع، آن یارِ گرمحال مرا بگرفت، چو مرغکی میگردانید. چنان که مردِ کَرتَلِ[=درشتاندام] جوان که سه روز چیزی نخورده باشد، نانی به دستش افتد، چهگونه دررُباید و پاره کند چُست و سبک و زود؟ من در دستِ او چنان بودم. مرا میگردانید، دو چشم همچون تاسِ پُرخون. آواز آمد که «هنوز خام است. به گوشهای رها کن تا بر خود میسوزد!»
اکنون، حاشا، فاحشهای را بیاری از خرابات، هنوز صدچندِ آن چُستی و چالاکی رقص کند.
هفت آسمان و زمین و خلقان، همه در رقص آیند آن ساعت که صادقی در رقص آید. اگر در مشرق مؤمنی، محمّدیای در رقص باشد، اگر محمّدیای در غرب باشد، هم در رقص بُوَد و در شادی.
دفتر اول: تو میگویی یا میشنوی؟
#مقالات_شمس، شمسالدین محمد تبریزی، ویرایش جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز، چاپ بیستویکم، ۱۳۹۹، ص ۷ـ۸.