- خیالت راحت بکهیونا من پشت سرتم، قول میدم اگر خواستی بیفتی بگیرمت.
+ ولی چانی.. دوچرخه سواری خیلی سخته.. نمیشه همون تو برونی و من پشتت سوار شم..؟
- نشد دیگه، بکهیونی باید یاد بگیره تا بتونیم دوتایی باهم دوچرخه سواری کنیم.
بکهیونِ هفده ساله که با این وعده ی وسوسه انگیز کمی انرژی گرفته بود پاهای لرزونش رو روی پدال های دوچرخه گذاشت و وقتی مطمئن شد که چانیول از پشت چسبیدتش آروم شروع به پا زدن کرد.
-عالیه بکی، داری خوب پیش میری یکم محکم تر پا بزن.
+ با..باشه.
- چرا لکنت گرفتی عزیزم؟! من همینجام خب؟ نگران نباش، هیونگ پشت سرته!
بک نفس عمیقی کشید و کمی فشار پاهاش رو بیشتر کرد و به دوچرخه سرعت داد و باعث شد حرکت لرزون دوچرخه به خودی خود کمتر بشه و وزش ملایم باد که به صورتش میخورد ، حالش رو بهتر کنه.
لبخند کشیده ای زد و با هیجان جیغ آرومی کشید.
-چاانیی این خیلی خوبهه.
چان لبخندی زد و وقتی مطمئن شد که میتونه خودش تنهایی بره آروم پشت دوچرخه رو رها کرد و قدم هاش رو آروم کرد و با نگاهش بکهیون کوچولوش رو دنبال کرد.
بکهیون که داشت با خیال راحت پدال میزد برگشت که چانیول رو ببینه ولی وقتی پشت سرش رو خالی دید لحظه ای هول کرد، فرمون دوچرخه رو رها کرد و جیغ آرومی کشید؛ لحظه ای که حس کرد الانه که بیفته روی شخصی فرود اومد، وقتی چشماش رو باز کرد و چان رو دید که با خنده نگاهش میکنه، نفس آرومی کشید و سرشو روی شونه ی پسر بزرگ تر گذاشت.
+ خ..خی..یلی.. بدی..
چان که سعی داشت با نفس های عمیق ضربان قلبش رو آروم کنه زیر گوش بک گفت
- میدونم.. ولی الان تو بغلمی و دیدی که آسیب ندیدی؟ همیشه هم پای قولم هستم نمیزارم تا اخرین لحظه ی زندگیمون آسیب ببینی..
+ یعن..نی می..یتونم..تا اخ..ر عمر با..اهات بمونم..؟
- معلومه که میتونی! تو عزیزترین و با ارزش ترین دارایی هیونگتی!
#one_shot
@Hiddemotion