موسسه کودک و طبیعت دامون

#درسهایی_از_مدرسه_طبیعت
Канал
Логотип телеграм канала موسسه کودک و طبیعت دامون
@DamounnatureschoolПродвигать
735
подписчиков
136
фото
41
видео
61
ссылка
از سال۱۳۹۴ در تهران فعالیت و اهمیت تحقق تجربه طبیعت برای کودکان را ترویج و فرصتهای بازی رها در بستر طبیعت را در هرکجا جستجو میکنیم. اینستاگرام: https://www.instagram.com/Damounchildrenandnature ادمین:@Damoun_natureschool 📞09025613148 09035613014
Forwarded from Abdol-Hossein Vahabzadeh
درسهایی از مدرسه طبیعت

جهان مدام دستخوش تغییر و تحول است و حیات در سازش با این تحولات است که چنین دیرپا مانده و شکوفا شده.رمز ماندگاری و شکوفایی‌اش زایش و مرگ است.زایشهایش منعطف‌ترین و یادگیرنده‌ترین‌اند. ولی ، با گذشت عمر ، همانها که با شرایط به بهترین حالت سازگار شده بودند بتدریج متصلب و سنگواره می‌شوند و از انطباق با شرایط متحول ناتوان. و آنجاست که حیات شعبده دومش را  از کلاه بیرون می‌کشد که مرگ است تا راه برای سازگاری بیشتر نورسیدگان و شکوفایی آنها هموار شود.نه با زایش تنها حیات به ماندگاری و شکوفایی می‌رسید و نه بدون مرگ.

#درسهایی_از_مدرسه_طبیعت
@madresehtabiat
Forwarded from Abdol-Hossein Vahabzadeh
درسهایی از مدرسه طبیعت
جهان کودک جهان سرشار از احساس و هیجان است.یک وجه مشخصه‌ی کودکی داشتن حس شگفتی است ، شگفتی نسبت به همه‌ی آنچه از نظر ما بزرگسالان که حس شگفتیمان فسرده شده،عادی و معمولی جلوه می‌کند: اینکه چرا ماه و خورشید در آسمان ایستاده و نمی‌افتند.شگفتی از دیدن هر چیز تازه. سرعت اعجاب آور کودک در یادگیری همه چیز از داشتن این حس مایه می‌گیرد.احساس،هیجان و حس شگفتی کودک کارگردان اصلی یادگیریهای اوست.دریغ که ما بزرگسالان برای آن اهمیت چندانی قایل نیستیم .تلاش والدین و مدرسه به دادن آگاهی هرچه بیشتر و زودتر به کودک از طریق آموزش است.
این برداشتهای حسی و عاطفیست که به عنوان ارزشمندترین دستاوردهای کودکی تا پایان عمر ما را به پا می‌دارد و رزق روحمان می‌شود نه آموزشها و آگاهی ها.برای شناخت و آگاهی‌های آموزشی فرصت بعد از کودکی بسیار است.
اگر برداشتهای حسی و عاطفی را به مانند چینی‌های ظریف و ارزشمندی بدانیم که قرار است بسته بندی شوند لابه لای آن را پوشالهای آگاهی پر می‌کند.به هوش باشیم که بسته را چنان از پوشال نیانباریم که جایی برای اصل چینی‌ها باقی نماند.

#درسهایی_از_مدرسه_طبیعت
‏madresehtabiat@
Forwarded from Abdol-Hossein Vahabzadeh
درسهایی از مدرسه طبیعت
آیا فقط یک تغییر نام ساده بود؟

نود و شش سال پیش در اردیبهشت ۱۳۰۳ جبار عسکرزاده اولین باغ کودک ایرانی را تاسیس کرد و نام آن را باغچه‌ی کودک گذاشت .یادش گرامی که چه روشن‌بین بود و چه دوربین . تا بدانجا به پرورش استعدادهای درونی کودک باور داشت که حتی نام خویش را هم به جبار باغچه‌بان تغییر داد تا به قول الیسون گوپنیک باغبان باشد نه نجار.البته او بیش از نود سال قبل از گوپنیک به این باور رسیده بود که کودک همچون نهالیست که نیازمند بستر مناسب برای پرورش استعدادهای درونی خویش است نه درختی که از جایش برکنی و چوبش را به میل و اراده‌ی خود به صورت یک کالای ساخته شده فرم دهی، آنطور که خود خواسته یی . باور داشت که هر کودک یگانه است و در گام اول نیازمند پروش و نه آموزش. من خود در کودکی ،حدود ۶۵ سال پیش ،شاهد گشایش یک باغ کودک فراخ در شهر زادگاهم ، سبزوار،بوده‌ام و به یاد می‌‌آورم که چه شوری در کودکان شهر برانگیخته بود.
اما دریغ که بعد از آن بزرگمرد باغچه‌ی کودک به کودکستان و سپس مهد کودک تغییر نام یافت. شاید این به ظاهر یک تغییر لغوی ساده باشد اما به باور من در پسِ پشت این تغییرواتفاق‌هایی که به تبع آن روی داد ،امروز می توان قاطعانه گفت که همگی ناشی از یک نگاه غلط و نیابت‌گونه به کودک بوده است که هنوز هم ادامه دارد .هرچند که رنگ لعابی به آن زده‌اند اما ماهیتش همانست که بود.
به عبارت دیگر این تغییر نام از باغچه ‌ی کودک به کودکستان و مهد کودک آغاز یک انحراف بود.بالاخره باغچه که نمی‌تواند فضای اندک محصوری باشد.باغچه جاییست که کودک در آن با آب و خاک و سنگ وگِل ،با حیوان و گیاه در می‌آمیزد،از درختش بالا میرود ، میوه اش را می‌چیند و در سایه‌اش می‌آرامد،با کودکان دیگر در آن شادمان است و سر از پا نمی‌شناسد، زمین می‌خورد و یاد می‌گیرد که مواظب خود باشد،با سرما و گرما،تشنگی و گرسنگی آشنا می‌شود: در یک کلام زندگی را می‌فهمد .اما کودکستان و مهد می‌تواند فضای بسته و محصوری هم باشد ،عاری از هر سبزه و پرنده چنانکه امروز هست ، که گویی با وسواس آن را از هر نشانه‌ی حیات تهی کرده‌اند .و اکنون همه‌ی پی‌آمدهای ناگوارش پیشِ روی ماست.انگار کودک دوباره به فضای بسته‌ی مکتب‌خانه باز می‌گردد .یکی می‌گوید و همه تکرارش می‌کنند: ای الف سرگردان تو ب را کجا بردی اینهاش ب ،ای ب سرگردان تو جیم را کجا بردی اینهاش جیم....،با این تفاوت که کودک در مکتب‌خانه حد‌اقل زمین را لمس می‌کرد اما در اینجا حتی در و دیوار اتاق هم با فوم پوشیده شده که مبادا خدای نکرده دست کودک خراشی بردارد و او با مفهوم درد و ناراحتی آشنا شود؛ جسمش سالم به خانواده تحویل شود و روح و روان هم که رنجوریش پیدا نیست ،پس می توان گفت آسیبی در بین نیست.
علاوه بر همه‌ی پیامدهای ناگوار این دوری از طبیعت و محیط بیرون که بر سلامت روح و تن کودک شاهدیم ، از نظر من ، به حیث یک بوم شناس که دغدغه حفظ طبیعت و محیط زیست دارد، مهم است که نگاه کودک به طبیعت و محیط پیرامونش در بزرگسالی چه خواهد بود،او که بجای لمس خاک و گرفتن پروانه،بجای منظر کوه پوشیده از برف و صدای پرنده فقط عکسهای کارتونی جانورانِ نیست در جهان را بر دیوار مهدش دیده است چه موضعی در قبال طبیعت و محیط زیست خواهد گرفت؟ فردا قرار است برای به خطر افتادن کدام سرزمین و انقراض کدام ‌گونه‌ی جانور مورد علاقه اش احساس خطر کند و دست به اقدام زند؟ کدام فاجعه ‌ی محیط زیستی او را متوجه خطر برای نسل خود و فرزندانش خواهد کرد؟ چه چیز او را که حداکثر ممکن است یک فعال مجازی و کیبوردی باشد به فعال میدانی بدل می‌کند که نگذارد کار از کار بگذرد؟ به نظر شما
ذات نایافته از هستی بخش
"می"تواند که شود هستی بخش؟

#درسهایی_از_مدرسه_طبیعت
@madresehtabiat
.
Forwarded from Abdol-Hossein Vahabzadeh
ما نگران میان‌وعدۀ روزانه‌شان هستیم و آنان در مدرسه با دنیایی روبه‌رو می‌شوند که در آن تیراندازی با اسلحۀ واقعی مانند یک تمرین معمول در مدرسه است، گویی که وارث جهانی رو به نابودی‌اند. و در حالی که ما وسواس‌گونه نگران انتخاب کالج و دانشگاه آنان هستیم، این واقعیت را از یاد برده‌ایم که جهان ما با پدیده‌های جدی و پرخطری مانند گرمایش زمین روبه‌رو شده است.
و این نسلی است که نسبت به تمام نسل‌های پیش از خودش تحت بیشترین حفاظت و مراقبت پدر و مادر قرار دارد. پس چه کنیم؟
پیشنهاد الگوی جدید چنین خواهد بود: «این فرزند تو است. عاشقانه دوستش بدار، نزدیکش باش در همه جا و در همۀ لحظات، اما بگذار زندگی را خود تجربه کند و بگذار همه چیز برای او اتفاق بیفتد.»
#درسهایی_از_مدرسه_طبیعت



@madresehtabiat
ترجمه : نگار گودرزی - رویا اشرفی
Forwarded from اتچ بات
@madresehtabiat
@natureschool
درسهایی از مدرسه طبیعت
در آستانه ی سالی نو هستیم.هرچند این روزها نه چندان خوش اند ولی امیدوارم که بار دیگر روزگار چون شکر آید.اما آیا آمدن روزهای شکرین حتمی و ناگزیر است و میتوان آنرا بدیهی انگاشت که بی همت ما هم باز خواهد گشت? یا از چاله به چاه هم محتمل است؟ به باور من بازگشت روزهای خوش منوط و مشروط است .دل خوش نداریم که بی تدبر و تامل در عملکرد گذشته ی ما و فقط به پشتگرمی تدابیر فنی ، این منظور حاصل آید .
این روزها فرصت غنیمتی است که به کارنامه انسان در تعامل با طبیعت بیاندیشیم و ارتباط این نوع از تعامل را با وضعیت کنونی خویش با ژرفای بیشتری ببینیم.آنچه امروز گرفتار آنیم مستقل از آن است که به کجای این کره و کدام ملت و فرهنگ تعلق داریم.آنها که دویدند و خزیدند همه به هم رسیدند.
طبیعت در همه جای جهان رو به پسرفت است و, همراه و مرتبط با آن, وضعیت ما نیز.هر روز بشر بر خواسته های بالهوسانه ی خویش ، به هزینه طبیعت و بی توجه به محدودیتهای این زیاده خواهی ،افزوده است.به راستی کدام نگاه به طبیعت می توانسته مسبب چنین وضعیت ناخوشایندی باشد؟به باور من آن نگاه که به طبیعت به عنوان کالا و برآورنده ی نیاز و نه دامان پر مهر مادر بنگرد . آن نگاه که رابطه این کودک و مادر را از هم بگسلد و کودک را نسبت به مادر خویش بیگانه کند
.و این نوع نگاه محصول کدام شیوه ی پرورش است؟ آنکه مصلحت کودک را جدا از مصلحت مادر ببیند.
رابطه ی انسان و طبیعت در تمام طول تاریخش ، تا حدود دو قرن پیش ، رابطه کودک و مادر بوده است .کودکی که گرچه گاه برپستان مادر خنج کشیده اما لحظه یی بعد نیز از آن نوشیده است. ناخنهای ضعیفش بر پیکر مادر آسیبی نه چندان در خور داشته و از آن سو نیز عشق و دلبستگی اش به مادر تا حدودی جبران مافات می کرده است .اما امروز این کودک به هیولایی بدل شده که مادر نمی شناسد.همچون تخم کوکویی که در لانه نامادری اش ،پرنده یی کوچک ،به غولی بدل شده باشد و شیره جان آن پرنده خرد را تا به آخر بمکد. گراز را با میل سیری ناپذیرش به زیر و رو کردن خاک در جستجوی کرم ،غده و حشره در نظر آورید که رانندگی تراکتور آموخته باشد . ما امروز همان گرازیم سوار بر تراکتور.
کی و کجا بود که این رابطه چنین دگرگونه شد و راه چاره کدام است؟ به باور من شروع این انحراف را باید در تدبیر مدرسه دید که آگاهی را برعشق مقدم دانست,مدرسه که نوشتن واژه توت را شیرین تر از مزه آن دید. آگاهی بدون عشق جوجه کوکوی غول پیکر می زاید که شیره جان مادر تا به آخر بمکد.آگاهی بدون عشق (و یا حتی مقدم بر آن نیز )از ما گراز سوار بر تراکتور می سازد که بمانیم بی بهره از سبزه و گل ، از هوای پاک و از سلامت روح.اگر که بمانیم
من همواره امیدوارم . گرچه این روزها زمان حرفهای لطیف و دلنواز است اما زمان خوش خیالی هرگز .روزگار چون شکر بازخواهد گشت اما مشروط به اینکه به ترمیم و التیام این رابطه بکوشیم ؛ عشق دوباره باید مقدم بر آگاهی گردد و کودک به دامان مادر باز آید. شرط اینکه انسان یعنی این کودک به دامن مادر بازگردد آنست که کودک انسان یکبار دیگر در دوران کودکی در آغوش پر مهر طبیعت پرورده شود و عشق بر آگاهی، یعنی طبیعت بر مدرسه ، دوباره مقدم گردد.برای آن بکوشیم و تنها پشتگرم به توانایی های فنی انسان به پیش نتازیم.
نوروزتان خجسته باد.
#درسهایی_از_مدرسه _طبیعت
@madresehtabiat
@natureschool
• پینوشت: تشکر از مهرداد ابوطالبی عزیز برای انتخاب زیبای عکسش
Forwarded from Abdol-Hossein Vahabzadeh
درسهایی از مدرسه طبیعت
——————————

مدرسه چه جاییست؟ مدرسه محل درس است.اما روشن نیست که آیا مدرسه محل درس دادن است یا محل درس گرفتن نیز؟ شاید گفته شود که هردو.اما آیا هروقت کسی درسی بدهد کسی هم لزوما درسی گرفته و چیزی آموخته است ؟ نه .به باورمن در خیلی از مواردچنین نیست،بخصوص در مورد کودکان.برای اینکه درس دادن ملازم با درس گرفتن باشد باید محصل برای درس گرفتن انگیزه داشته باشد.این در زمره ی اولین اصول تعلیم و تربیت است و هر معلمی نیک بدان آگاه . دانش آموز باید با شوق در محضر درس حاضر شود و بخواد که چیزی بیاموزد.آیا اگر معلم اصرار به درس دادن داشته باشد اما شاگرد میلی نشان ندهد چه خواهد شد؟ اینجاست که درس دادن نه به یادگیری که به بیزاری و بیحاصلی منجر می شود.
اکنون پرسش این است که آیا در نظام آموزش کنونی ما درس دادن به درس گرفتن و یادگیری می انجامد یا به بیزاری و بی حاصلی؟ همه شواهد گویای آنند که در اکثر موارد آموزش و درس دادن به یادگیری نمی انجامد.کودکان ما در خلاق ترین و پربار ترین مرحله عمر خویش به اجبار و به رغم میل باطنی خود صبح زود از خواب ناز پرانده می شوند،کولباری از کتاب بردوش می کشند ،از بودن منفعل در کلاس و محرومیت از تحرک و بازی رنج می برند ،مطالبی به آنها عرضه می شود که میلی به آن ندارند،همه با هر استعداد به یک چوب رانده و با هم مقایسه می شوند ، درگیر رقابتی ناخواسته اند و همه ی اینها بر رنج بی انگیزگی و بی میلی آنها بار می شود.حاصلش چیست جز تباهی عمر، اختلال های روحی ، چاقی، بی تحرکی ،کاهش خلاقیت و بهره هوشی، یعنی تباهی ارزشمندترین دارایی جامعه که کودکان آن باشند ؟آیا برای تایید این تبعات منفی نیازی به شاهد و مثال است وقتی هر روز همه شاهد آنیم؟ اما اگر به شواهدی نیاز است برخی را برشمریم.
— تقریبا یک چهارم دانش آموزان ابتدایی سراسر کشور از اضافه وزن یا چاقی رنج می برند و ، بر اساس نتایج همین مطالعه ،بین چاقی و بهره هوشی آنها رابطه معکوس برقرار است.این نیاز به غیب گویی ندارد: بروز هوش و خلاقیت نیازمند تحرک و بازی شادمان است .وقتی کودک مجبور به نشستن طولانی و محرومیت از تحرک وبازی باشد هم چاق می شود و هم از هوشمندیش کاسته خواهد شد.
—- در غربالگری کل دانش آموزان ابتدایی یک ناحیه آموزش و پرورش مشهد از هر سه کودک یکی حداقل از یک اختلال روانی یا رفتاری رنج می برد.
— خانواده از آغاز طفولیت می خواهد که کودک با کتاب انس بگیرد.کتاب برای اتاق خواب ، کتاب برای دستشویی ،کتاب ضد آب برای حمام و خلاصه کتاب برای همه جا و ازهمه جور . اما درس و مدرسه بیزاری از کتاب می پرورد و هرسال برجمعیت مستعد کتابخوانی افزوده و از تیراژ کتاب کاسته می شود.به نمایشگاههای کتاب سر بزنید و ببینید که در حالی که غرفه های عرضه اکثر کتابها کساد اند نمایشگاه در تیول کسب و کارهای کنکور و کلاس های رنگارنگ تقویتی است.آیا بین آن کسادی و این رونق رابطه یی نمی بینیم؟
جهان هر روز بیشتر به این نتیجه می رسد که کودک موجودی آموزش پذیر نیست ،بلکه خود یادگیرنده است و معبر یادگیریش نه آموزش وآنهم در کلاس های در بسته و عبوس ،بلکه بازی آزاد و هدایت نشده در محیط بیرون است.جهان هر روز بیشتر به خطای خود در تحمیل آموزش به کودکان پی می برد و از آن فاصله می گیرد .اما نظام اموزش ما در همنوایی با دکانهای پر رونق کلاس های تقویتی و کنکورداریها بر طبل آموزش بیشتر می کوبد.
نظام آموزش ما بجای نگاه درست به مدارس طبیعت و نتایج درخشان آن در پروش خلاقیت ،شادمانی و کاهش الام روحی کودکان آزرده ،بجای الهام گرفتن از این نهاد که بر بنیاد آخرین یافته های علمی تعلیم و تربیت است،با آن دشمنی می ورزد و یکی بعد از دیگری آنها را با این بهانه به تعطیلی می کشاند که عنوان “مدرسه” در انحصار آموزش و پرورش است . در این وانفسای بیکاری عده ی بسیار زیادی از تسهیلگران دلسوز را بیکار ،خانواده ها را سرگردان و کودکان آنها را مغموم می کند . اما روشن نمی کند که انحصار کدام مدرسه را دارد : مدرسه یی که محل درس دادن است یا درس گرفتن ؟
آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آیینه شکستن خطاست

#درسهایی_از_مدرسه_طبیعت
@madresehtabiat
@natureschool
Forwarded from Abdol-Hossein Vahabzadeh
درسهايي از مدرسه طبيعت
——————————
زخمهاي تن - زخمهاي جان
هربار كه كودك يا نوجواني مورد تعرض جسمي و جنسي قرار مي گيرد جامعه به درجات متفاوت از خود واكنش خشم و بيزاري نشان مي دهد و اين روزها شاهد يكي از پرحرارت ترين موارد آنيم.
جامعه ي بيزار از خشونت و آزرده از آن ، حق دارد كه چنين رفتارهايي را ، آنهم نسبت به جگرگوشه هاي خردسال و بي دفاعش نپذيرد.اما آيا فرزندان ما تنها از تعرض و خشونت جسمي است كه رنج مي برند؟ توهين ، تحقير ، مقايسه ، سركوفت ، ارزش گذاريهاي بي مورد و افراطي ، تحميل نظم و مقررات غلاظ و شداد ، راندن همه ي آنها با يك چوب به رغم داشتن تمايل ها و استعدادهاي متفاوت و تصميم گيري هاي نيابتي از جانب والدين ، مربيان و ساير بزرگترها آزار و خشونت محسوب نمي شود؟كودك شش ساله يي كه هنوز وقت جست و خيز و بازي اوست ، روزانه تا ١٩ ساعت به كلاسهاي مختلف گسيل داشتن چه؟ اينكه خط كش پشت او بگذاريم تا راست و بي حركت نشستنِ او پشت ميز مدرسه معلوم گرد چه ؟تعليم مشتي محفوظات به رغم بي ميلي و نداشتن انگيزه چطور؟اينها همه زخمهايي بر روح آنان مي زند كه تا آخر عمر همه ي ما خاطرات تلخ بجا مانده از آن را با درد و حسرت به ياد مي آوريم و امروزه معلوم شده اين روشها تا چه انداز ه توان و خلاقيت كودك را مي فرسايد و اعتماد به نفس ، استقلال طلبي، سرزندگي ، ميل به يادگيري و اعتلا را در او تضعيف مي كند.جامعه يي كه به هرخشونت جسمي فورا واكنش نشان مي دهد به اين همه تعرض هاي روحي كه مواردش هر روزه و بس فراوان تر است بي اعتنا مي ماند.شايد اين يك نقص رفتار بشري است كه خون جاري شده از تن را مهم و در خور توجه بداند ولي روح خون چكان چندان توجه اش را بر نيانگيزد.آنچه امروز از تحميل نظم ،حبس در كلاسها و فضاهاي تنگ ، دامن زدن به مسابقه و آزمون ، مقايسه و ارزشيابي، دور بودن از بازي و شادي در محيط هاي طبيعي و بيرون بر كودكان و نوجوانان روا داشته مي شود و پي آمدهاي ناگوارش را همگان شاهديم ، از يك هولوكاست تمام عيار چيزي كم ندارد .تنها خون قرمز بر زمين جاري نيست .اما افسوس كه نقص رفتار بشري مانع از آن است كه نسبت به آن واكنش در خوري ببينيم.
خلد گر به پا خاري آسان برآرم / چه سازم به خاري كه بر دل نشيند
#درسهایی_از_مدرسه_طبیعت
@madresehtabiat
@natureschool