ق
ا
ص
د
ک
ولی
قاصدک موند!
قاصدک نرسید! منتظر بودیم... چشممون به آسمون بود تا
قاصدک بیاد...
قاصدک هایی که گوشاشون پرِ آرزو بود. آرزوهایی که بچه ها سپرده بودن دست ستاره های آسمون! قرار بود قلم مو بگیریم دستمون و رنگ بپاشیم به آسمون؛
قاصدک و روزای قبل بهار!
احتمالا هنوزهم همون گوشه نشستی،
صبح ها شب میشه و شب ها صبح
تو از پشت اون پنجره،
سبز شدن درخت ها رو می بینی
و برای درختی که خیلی وقته نسیم، از لا به لای
برگ های سبزش به غبار روی تو نخورده،
دست تکون میدی.
اون پنجره، خیلی وقته بسته است!
خیلی وقته کسی اونجا نیست...
تو اون راهرو
خیلی وقته صدای ساز نمیاد
صدای زمزمه آواز نمیاد
از تکاپوی کار بچه ها خبری نیست
صدای رفاقت و دوستی نمیاد
صدای خنده نمیاد
صدای تعریف نمیاد
خبری از دوربین و گرفتن عکس هایی که عجیب
گمت میکنن بین خاطره ها نیست!
خیلی وقته اونجا صدای پا نمیاد
سکوته و سکوت
و تاریکی
لبخندقرمزت رو وسط اون تاریکی ها تصور میکنم
و روزی که صدای زنگت رو می شنویم!
میشه زنگ بخوری؟
الو... و یکی بگه همه چی تموم شد!
ما اینجا،
وسط تاریکیِ این روزهای سبز
وسط سکوتِ نم نم بارونِ بیرون خونه
به صدای زنگ تو
به شنیدن صدای بهار
از پشت قرمزیِ دلگرم کننده تو، نیاز داریم
بهت قول میدم!
اگه یه روزی زنگ بخوری!
قبل اینکه بهار بخواد بگه اومده،میگم:
ما دوباره میایم!
دور هم جمع میشیم!
ساز هامون کوک میشن!
میگیم!
میخندیم!
خسته میشیم!
دنیا رو پرِ رنگ می کنیم!
اگه بادکنک ها رو باد برده،
آسمون منتظره و نخ آرزوها هنوز دستمونه!
قاصدک میاد!
مگه میشه نیاد؟!
آرش منتظر دوچرخه شه!
فاطمه تموم این شب ها برای عروسک خیالیش قصه می گفته!
قصهی ما رو؛ قصهی دنیا رو؛ قصهی غصهی دنیا رو...
ما میایم!
و بازم صدای چریک عکس گرفتن!
تا اگه دوباره این راهرو تنها شد،
اگه خودمون تنها شدیم،
اگه یه روز کوله پشتیمون رو برداشتیم و رفتیم،
یه چیزی باشه تا تموم لحظه های خوب رو بیاره
جلوی چشممون...
میدونی...
این روزا،
ما با خاطره هامون زنده ایم!
نه با زنگ تو!
از آینده!
به چشم های بهار پشت تلفن قول میدم!
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد!
ما دوباره سبز می شویم.
✍معصومه مهندسی
🗓 اسفند ۱۳۹۸
#قاصدک #کانون_فرهنگی_خیریه_بچه_های_آسمان @childrenofheaven_iut