– دو هفته از آن روز گذشت و به سختی بعد از چند مرحله رفت و آمد به نجف آباد توانستیم مکانی برای کلاسهای درس پیدا کنیم.
– چهارشنبه ساعت ۱۳ بود و
مینی بوس در نقلیه آماده بود.
دانشجو ها رو سوار کردیم و به سمت نجف آباد راه افتادیم؛
اولین باری بود که برای آموزش به امیرآباد میرفتیم،فکر کنم هفت یا هشت دانشجو همراهمون بودند.
قبل این که برسیم بلند شدم رفتم جلوی مینی بوس روبه روی دانشجو ها و گفتم: اگر امروز رفتیم حتی یک دانش آموز هم نبود ناراحت نشید شروع هر کاری سخت است بهترین خیریه ها هم وقتی شروع کردند با چهار یا پنج مددجو شروع کردند، کارهای بزرگ از جا های کوچک شروع میشود امیدوار باشید!
تمام این حرف ها را زدم اما نگران بودم... ولی انگار میدانستم اتفاقات بهتری در انتظار بچه های آسمان و امیرآباد است...
🗓پاییز سال ۱۳۹۶
#جامدادی_مهر#طرح_آموزش#کانون_فرهنگی_خیریه_بچه_های_آسمان @childrenofheaven_iut