🌺

#ناامید_نشوید
Channel
Social Networks
Other
Persian
Logo of the Telegram channel 🌺
@Chadorihay_bartarPromote
16
subscribers
5.69K
photos
693
videos
587
links
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
بسم الله الرحمان الرحیم

#داستان_کوتاه

"نا امیدان این داستان را از دست ندهید"

"بانوی مومنی" در یکی از خاطرات خود میگوید:
با جوانی بسیار "متدین" ازدواج کردم.

با "پدر و مادر" همسرم زندگی می‎کردیم.
همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار "مهربان و خوش اخلاق" بود.
خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را "اسماء" نهادیم.

"مسئولیت" همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار می‎کرد و یک هفته استراحت.

در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک "سانحه رانندگی" به "کما" رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که ۹۵% از "مغزش" از کار افتاده است.

برخی از نزدیکان پس از "۵ سال" از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که می‎توانید از شوهرت "جدا" شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر می‎زدم و جویای احوال او می‎شدم.
به "تربیت و پرورش" دخترم بسیار اهتمام می‎ورزیدم، بنابراین او را در "دارالتحفظ" ثبت نام کردم و در سن۱۰ سالگی تمام قرآن را حفظ کرد.

دخترم ۱۹ سالش شده بود و ۱۵ سال پس از "سانحه ای" که برای پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به "ملاقات پدرش" رفتیم، اصرار می‎ورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم.

دخترم برای من "نقل" کرد که در کنار پدرم "سوره‎ی بقره" را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فرا گرفت و خود را در خواب بسیار "خوشحال و مسرور" دیدم.
سپس برخاستم و تا توانستم "نماز شب" خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم.

کسی در خواب به من می‎گفت:
«چطور می‎خوابی در حالی که خدا بیدار است؟
"برخیز!"

اکنون وقت "قبول شدن دعاست،" پس دعاکن، خداوند دعاهایت را می‎پذیرد.»

با عجله رفتم "وضو" گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم می‎نگریستم و اینچنین "با خدا" به "راز و نیاز" پرداختم:

* «یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم...*

این پدر من و "بنده‎ای از بندگان توست" که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این "مصیبت" آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شده‎ایم.

خداوندا!
پدرم اکنون در "سایه‎ی رحمت" و "خواست توست."
خداوندا!
همانگونه که "ایوب" را شفا دادی، همانگونه که "موسی" را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که "یونس" را در شکم نهنگ و "ابراهیم" را در کوره‎ی آتش نجات دادی پدرم را نیز "شفا ده."
۶
خداوندا!
پزشکان ابراز داشته‎اند که هیچ "امیدی" به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که "تو" او را به میان ما "باز گردانی.»"

قبل از اینکه "سپیده‎ی صبح" بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که "صدای ضعیفی" من را صدا می‎زد و می‎گفت:

"تو کی هستی؟"
اینجا چکار می‎کنی؟

این صدا من را "بیدار" کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم.
آنچه که من را در "بهت و حیرت" فرو برد این بود که "صدای پدرم" بود!
با عجله و "شور و شوق و گریه و زاری" او را در "آغوش" گرفتم.

او من را پس زد و گفت:
دختر تو "محرم" من نیستی، مگر نمی‎دانی در آغوش گرفتن "نامحرم" حرام است؟

گفتم: من "اسماء، ""دخترت" هستم و با "عجله و شکر و شور و شوق" پزشک و پرستاران را باخبر کردم.

همه آمدند و چون پدرم را "باهوش" دیدند "شگفت‎زده" شدند و همه می‎گفتند:
"سبحان الله"
"این کار خداوند است که مرده را زنده می‎گرداند."

پدر اسماء پس از ۱۵ سال کما به هوش آمد، در باره‎ی آن "رویداد" تنها این را به یاد می‎آورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و "نماز چاشتگاه" را به جا آورم و نمی‎دانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه.
بدینصورت "همسرم" پس از ۱۵ سال کما و از دست دادن ۹۵% از مغزش به آغوش خانواده‎ی ما "بازگشت" و خداوند پسری به ما "عطا" کرد و زندگی به "روال عادی" خود بازگشت.

* پس هرگز
از "رحم خدا" #ناامید_نشوید،
هرکاری نزد خدا آسان است.*