#هوالعشق❤#ترنم_عاشقانه#قسمت_نود و سه
از روی صتدلی بلند شدم و تا دم در رفتم....
دوباره برگشتم....
دوباره رفتم..
حالم عجیب بود...
دلم میخواست فریاد بکشم...
یاد کسی که لبخندش بهشت خدا بود برام داشت دیوونم میکرد....
😢تسبیحش دستم بود و مرغ آمینش گردنم...
😢نه.... اینجوری نمیشه... باید امشب با مهدی صحبت کنم... دیگه سکوت کافیه...
😔لب تاب رو بستم و چادر سفیدم رو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون.
_ببخشید آقامهدی میخواستم باهاتون صحبت کنم تنها. میشه بیاید یه لحظه توی اتاقم.
😳همه با تعجب هم دیگه رو نگاه میکردن... اولین بار بود تو این دو سه ماه نامزدی میخواستم مثل آدم باهاش حرف بزنم.
مهدی عین چیز سرشو انداخت پایین و اومد تو اتاقم... اگه محمد بود الان حتما از بابا اجازه میگرفت بعد میومد...
😟روی صندلی نشست و منم روی تختم.
مهدی: عجبا ظعیفه بالاخره یادت افتاد یه آقا هم داری باید باهاش صحبت کنی
☺_اولا ظعیفه خودتی و اون عمه ت
😠 دوما تو هنوز هیچ کاره من نیستی
😬 سوما اگه میخوای حرص منو در بیاری و حرف مفت بزنی برو گمشو بیرون
👈مهدی: هوووی خانوم. دیگه خیلی داری تند میری
😠_من همینم کلی اخلاق بد دیگمخوا
😠مهدی: فعلا که میخوام. خب حرفتو بزن منتظرم
😆_ببین... من محمدجواد رو دوس دارم
😳مهدی: میدونم.
😏با حرص گفتم: خب وقتی میدونی چرا میخوای باهام ازدواج کنی؟؟؟
😠مهدی: خب معلومه چون دوست دارم.
😊_ د آخه آدم بی عقل من دلم پیش اونه فکرم پیش اونه عشقم اونه... از توهم... از توهم متنفرم... واسه چی میخوای هم زندگیه خودتو خراب کنی هم من
😦مهدی: من با همین شرایطم میخوامت. حالا بازم حرفی داری؟
😏با حرص از جام بلند شدم و رو به روش ایستادم و با یه حالت خط و نشون کشیدن گفتم: پس خوب حواستو جمع کن زامبی
😠 تو زندگی نه از من توقع عشق داشته باش نه توجه
😠 قلب و ذهنمم همیشه پیش محمدجواده پس بدون بهت خیانت میکنم
😠 حالام از اتاق من گمشو بیرون
😠👈مهدی بلند شد و بهم نزدیک شد و گفت: فقط بزار عقد کنیم لجباز خانوم... کاری میکنم که از به دنیا اومدنت پشیمون شی
😏_من همین که زن تو بشم از زندگیم پشیمون میشم
😠مهدی از اتاق بیرون رفت و در رو با ضرب بست
😳به دیوار تکیه دادم و نشستم... حالم بد بود
😢همراه با شهدا باشید
@chadirihay_bartar