من نمىدانم تو در اين باره چه فكر مىكنی ولى من هميشه دوستدار يك زندگى عجيب و پر حادثه بودهام. شايد خندهات بگيرد اگر من بگويم دلم میخواهد پياده دور دنيا بگردم، من دلم مىخواهد توى خيابانها مثل بچهها برقصم بخندم فرياد بزنم. من دلم مىخواهد كارى كنم كه نقض قانون باشد. شايد بگويى طبيعت متمايل به گناهى دارم، ولى اینطور نيست، من از اين كه كارى عجيب بكنم لذت مىبرم.
بر او ببخشایید بر او که در سراسر تابوتش جریان سرخ ماه گذر دارد و عطرهای منقلب شب، خواب هزارسالۀ اندامش را آشفته میکند بر او ببخشایید بر او که از درون متلاشیست...
نمیتوانستم‚ دیگر نمیتوانستم صدای پایم از انکار راه بر میخاست و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود و آن بهار و آن وهم سبز رنگ که بر دریچه گذر داشت با دلم میگفت نگاه کن تو هیچگاه پیش نرفتی تو فرو رفتی!
سکوت چیست به جز حرفهای ناگفته من از گفتن میمانم؛ اما زبان گنجشکان زبان زندگی جملههای جاری جشن طبیعت است زبان گنجشکان یعنی: بهار، برگ، بهار. زبان گنجشکان یعنی: نسیم، عطر، نسیم. زبان گنجشکان در کارخانه میمیرد...
بر او ببخشایید بر او که از درون متلاشیست اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور میسوزد و گيسوان بیهدهاش نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق میلرزند ای ساکنان سرزمین سادهٔ خوشبختی ای همدمان پنجرههای گشوده در باران بر او ببخشایید...
نگاه کن که موم شب به راه ما چگونه قطره قطره آب میشود صراحی سیاه دیدگان من به لایلای گرم تو لبالب از شرابِ خواب میشود به روی گاهوارههایِ شعرِ من نگاه کن تو میدمی و آفتاب میشود