🌺

#قسمت_صدیک
Канал
Логотип телеграм канала 🌺
@ChAdOrIhAy_BaRtArПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
#بسم_‌رب_الشـــهدا❤️

#از_راه_طلایـے_تا_عرش💛

#قسمت_صدیک

محمد از جاش بلند شد و با ریحانه به طرفم میان...

به روبروم خیره شدم...اما صداهاشونو میشنوم و نمیتونم حرف بزنم.

محمد دستمو میگیره
محمد:مریم خوبی؟!صدامو میشنوی؟

چشامو به محمد میدوزم..
دریای غمو تو چشماش میبینم...

محمد:مریم ،جان من جواب بده

محمد به طرف پرستارا میره و صداشون میکنه میگه حال خواهرم بد شده...
ریحانه بلند گریه میکرد...یکی از پرستارا سعی در اروم کردن ریحانه داشتن...

مامان از اتاقی که خالرو برده بودن بیرون میاد...
وقتی منو میبینه که پرستارا دارن میبرنم
به طرفم میاد.
صدام میکنه...مریم چرا جواب نمیدی؟؟؟؟
محمد چیشدهههه
ریحانهههه.

ریحانه:خاله ،مریم حرف نمیزنه😭😭

مامان نگام میکنه دستمو میگیره ،
گریه میکنه.صدام میکنه اما جواب نمیدم...
پرستارا مامان و ریحانه رو ازم جدا میکنن...و منو داخل یه اتاقی میبرن.
فوراًسِرُم میزنن،صدام میکنن...
-خانومی؟؟!!عزیزم صدامو میشنوی؟؟

جوابی نمیتونم بدم.

پرستار:چرا حرف نمیزنههه.

رو به من میگه...
اگه صدامو میشنوی انگشتتو تکون بدههه.

انگشتامو تکون میدم...

پرستار:خداروشکر.
میتونی حرف بزنی؟؟؟!!

نگاش میکنم.
پرستار:گریه کن.
گریه کن مریم خانوم.

اما انگار توان این کارو هم نداشتم...

محمد و مامان و ریحانه،وارد اتاق میشن...
به طرفم میان..
مامان صدام میکنه
محمد میگه حرف بزن
ریحانه دستمو گرفته گریه میکنه...

من فقط نگاشون میکردم.
پرستار گفت:
برید بیرون لطفاااا
مریض دچار شُک شده.
بهتره استراحت کنه.

مامان:یعنی چییی
خوب میشه؟؟؟😭

پرستار مُسِنی رو به مامان میگه:اره خانوم جان.خوب میشه،دعا کنید.
حالا بهتره بریم بیرون این خانوم خوشگل یکم استراحت کنه.

مامان بغلم میکنه صورتمو دست میکشه.
گریه میکرد...
طاقت گریه مامان رو نداشتم...
ریحانه مدام گریه میکرد...
ایکاش میتونستم بغلش کنم یکم باهاش حرف بزنم اروم شه...
محمد با چشم پر از غم نگام میکنه.

چشممو از همه میگیرم...
به دیوار نگاه میکنم...
محمد رو جلوم میبینم...
به پاهاش نگاه میکنم...
رو بهش لبخند میزنم.
اونم لبخند میزنه...
محو تماشاش بودم که یهو برقارو خاموش کردن،برگشتم به پرستار نگاه کردم...
وقتی رفت...
برگشتم رو به امیر عباس...
ولی نبود...رفت...
خیالاتی شده بودم... :)
چقدر دلم برای امیر عباس تنگ شده بود.... :)

با این افکار
چشاممو میبندم و به خواب میرم...

#ادامه دارد...

#نوسینده_بانو_‌میم‌_عَین

#‌کپی_باذکر_نام_نوسینده_‌جایزاست🍃🥀
@Chadorihay_bartar❤️🍃