🌺

#عمل
Channel
Logo of the Telegram channel 🌺
@ChAdOrIhAy_BaRtArPromote
16
subscribers
5.69K
photos
693
videos
587
links
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
Forwarded from اتچ بات
مسخره کردن آرایش دختران ایرانی توسط این مجری و خنده های مردم مردم غرب به ایرانیان غربزده ،،، سالهاست همین غربیها با فریفتن دختران و زنان خاورمیانه‌ بالاخص ایرانیان برای فروش لوازم آرایشی و بهداشتی و #عمل_بینی فرهنگسازی و تبلیغ کرده اند .....


😔کمی #تفکر
#نشر_حداکثری🙏🙏🙏

@Chadorihay_bartar
#موشک_گفتمان

💢مناظرات انتخاباتی تمام شده است...

همه باهم به شعارهای بروی موشکها #افتخار کنیم

سپاه اول #عمل میکند، بعد #حرف میزند👌🏼



💛ڪانـالـــ مدافع چادریم
@Chadorihay_bartar
#رمان_گل_محمدی81⃣
#پست۱۸

شهرزاد دیوانه شدی؟ مگر صنمی با او داری؟😔 اصلا شاید مهتاب را دوست داشته باشد😢....آهی کشیدم...😪
حانیه_مگه عاشق شدی دیوونه؟🙄


لبخند کجی میزنم...😏
من_هه نه ماکجا و عاشقی کجا😞
مهتاب_وا شهرزادی این چه حرفیه تو تاحالا یه عشق موفق ندیدی؟☺️
با تعجب نگاهش کردم😳
مهتاب_حالا ایشالله با آقا سیدمون😚....
یهو حسین زد رو ترمز...با سر رفتم توی صندلی....گردنم صدا داد...😖
حسین_از اول که اومدی رو مخ منی میشه تمومش کنی؟😡
مهتاب_همه میدونن که منو سید همو...😏


حسین_استاپ پلیز ✋🏻خانم برادر بنده هیچ صنمی با هیچ کس نداره😒...اگه قرار باشه با کسی هم ازدواج کنه به نظر من یه تار موی گندیده #شهرزاد می ارزه به صدتای شما😑...

چشمانم گرد شد...😳
حانیه_داداش خودت فهمیدی چی گفتی؟😳
حسین هول شده بود...
حسین_مثال زدم😐
حانیه دستی به نشانه خاک بر سرت تکان داد...✋🏻
حانیه_تو و مثالاتو....
ابرو انداختم بالا که جلوی مهتاب چیزی نگو...☝️🏻


حانیه_آها....سرتاپا طلا بگیرم گل گفتی😃
بعدم ریز خندید😄
مهتاب ناباور به ما نگاه کرد...نگاهی آلوده به تنفر 😠به من انداخت
حسین چی بگم بهت☹️
میدانم از این به بعد هرروز در نشریه برنامه داریم...
مهتاب_نگه دار😠
حسین_نمیبینی وسط اتوبانیم؟
مهتاب_گفتم نگه دار😠✋🏻
حسین اعتنایی نکرد
مهتاب_مگه با تو نیستم؟؟؟؟😡
حسین وسط اتوبان ترمز زد...
حسین_بفرمایید😒
مهتاب در را باز کرد و بیرون رفتو در را کوبید...
حسین گازش را گرفت....دستش را به ته ریشش میکشید و هی آه میکشید...
من_به نظر من بد برخورد کردی باهاش😶


حسین_برخود بد این بود که دهنمو میبستم و با دست وارد #عمل میشدم...😐
تعجب کردم...این همان حسین آقای سر به زیر بود؟؟؟



@Chadorihay_bartar
❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺
🚫ڪپی بدون ذڪر منبع غیر اخلاقیه🚫
نویسنده: یه بنده خدا
#رمان_گل_محمدی81⃣
#پست۱۸

شهرزاد دیوانه شدی؟ مگر صنمی با او داری؟😔 اصلا شاید مهتاب را دوست داشته باشد😢....آهی کشیدم...😪
حانیه_مگه عاشق شدی دیوونه؟🙄


لبخند کجی میزنم...😏
من_هه نه ماکجا و عاشقی کجا😞
مهتاب_وا شهرزادی این چه حرفیه تو تاحالا یه عشق موفق ندیدی؟☺️
با تعجب نگاهش کردم😳
مهتاب_حالا ایشالله با آقا سیدمون😚....
یهو حسین زد رو ترمز...با سر رفتم توی صندلی....گردنم صدا داد...😖
حسین_از اول که اومدی رو مخ منی میشه تمومش کنی؟😡
مهتاب_همه میدونن که منو سید همو...😏


حسین_استاپ پلیز ✋🏻خانم برادر بنده هیچ صنمی با هیچ کس نداره😒...اگه قرار باشه با کسی هم ازدواج کنه به نظر من یه تار موی گندیده #شهرزاد می ارزه به صدتای شما😑...

چشمانم گرد شد...😳
حانیه_داداش خودت فهمیدی چی گفتی؟😳
حسین هول شده بود...
حسین_مثال زدم😐
حانیه دستی به نشانه خاک بر سرت تکان داد...✋🏻
حانیه_تو و مثالاتو....
ابرو انداختم بالا که جلوی مهتاب چیزی نگو...☝️🏻


حانیه_آها....سرتاپا طلا بگیرم گل گفتی😃
بعدم ریز خندید😄
مهتاب ناباور به ما نگاه کرد...نگاهی آلوده به تنفر 😠به من انداخت
حسین چی بگم بهت☹️
میدانم از این به بعد هرروز در نشریه برنامه داریم...
مهتاب_نگه دار😠
حسین_نمیبینی وسط اتوبانیم؟
مهتاب_گفتم نگه دار😠✋🏻
حسین اعتنایی نکرد
مهتاب_مگه با تو نیستم؟؟؟؟😡
حسین وسط اتوبان ترمز زد...
حسین_بفرمایید😒
مهتاب در را باز کرد و بیرون رفتو در را کوبید...
حسین گازش را گرفت....دستش را به ته ریشش میکشید و هی آه میکشید...
من_به نظر من بد برخورد کردی باهاش😶


حسین_برخود بد این بود که دهنمو میبستم و با دست وارد #عمل میشدم...😐
تعجب کردم...این همان حسین آقای سر به زیر بود؟؟؟



@Chadorihay_bartar
❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺
🚫ڪپی بدون ذڪر منبع غیر اخلاقیه🚫
نویسنده:یه بنده خدا
‍ ‍ 🚩🚩🚩🚩🚩🚩

@Chadorihay_bartar

#تجربه_تلخ
#رابطه_پسری_با_خواهر_دوستش⛔️
بخش2

🌀آخرین خبر : پسري که به خواهر رفيقش تجاوز کرد‍! 🌀

تاریخ انتشار: 95/10/25 6:11
شرق/

هادی میگوید:
وقتي آن روز وارد خانه شدم و او را در خانه خودمان ديدم، خيلي عصبي شدم. فکر مي‌کردم خواهرم هم مقصر است، اما وقتي فرهاد گفت اين‌طور نيست، نسبت به خواهرم کمي آرام شدم. از فرهاد پرسيدم چرا اين ‌کار را کرده ‌است، او گفت: مي‌خواستم شما را در #عمل_انجام‌شده😏 قرار بدهم تا بتوانم با خواهرت ازدواج کنم. عصباني بودم. مي‌خواستم فرهاد را بترسانم، چاقويي برداشتم تا ضربه‌اي به سرش بزنم، فرهاد خودش را عقب کشيد و ضربه روي گردنش نشست. البته قصدم #کشتن فرهاد هم نبود😕 و فقط مي‌خواستم طوري عصبانيتم را به او نشان دهم و بگويم که از کارش خيلي #ناراحت شده‌ام.😡😒

هادي در ادامه گفت: من خوشبختي خواهرم را مي‌خواستم، فرهاد را هم دوست داشتم و اگر مطمئن بودم که او واقعا خواهرم را مي‌خواهد، شرايطي #فراهم مي‌کردم که آنها با هم #ازدواج کنند، اما فرهاد مشکل داشت. او به‌لحاظ مالي نمي‌توانست يک خانواده را اداره کند و همين من را نسبت به خوشبختي خواهرم دچار #ترديد مي‌کرد.😕

يک‌بار که او اين موضوع را مطرح کرد، به او گفتم هر زمان توانستي يک خانواده را #اداره کني، آن زمان اجازه اين #وصلت را مي‌دهم. 🎊

💢به‌اين‌ترتيب با توجه به #اعترافات فرهاد و ساير مدارک موجود در پرونده و شکايت اولياي‌دم، #کيفرخواست عليه متهم صادر و پرونده براي رسيدگي به شعبه چهارم دادگاه کيفري استان تهران فرستاده شد.📩 پرونده روند قانوني خود را طي مي‌کرد که سال ٩١ پدر مقتول فوت کرد.

بر اساس قانون، بايد اولياي‌دم اين مرد که فرزندانش هستند به عنوان وارث او درباره هادي #تصميم بگيرند و درخواست خود را مبني‌بر گذشت يا #قصاص به دادگاه اعلام کنند، اما تاکنون درخواستي در اين خصوص به دادگاه ارائه نشده ‌است. ‼️

هفته گذشته دوباره جلسه رسيدگي به اين پرونده برگزار شد⚠️. بعد از انجام تشريفات قانوني، هادي در برابر قضات قرار گرفت 💢و بار ديگر اتفاقات روز حادثه را شرح داد. او در ادامه اظهار #پشيماني کرد و گفت:
از کاري که کرده‌ام پشيمانم و مي‌خواهم اشتباهاتم را #جبران کنم. وقتي نوجوان بودم، پدرم را از دست دادم، درسم را رها کردم و مشغول به کار شدم. تا به امروز مادرم را بسيار اذيت کرده‌ام، ديگر نمي‌توانم گريه‌هايش را تحمل کنم، من باعث #بدبختي خانواده‌ام شده‌ام ⛔️و مي‌دانم که خانواده فرهاد را هم داغدار کرده‌ام.😞

بعد از فوت پدرشان آنها را نديده‌ام، اما درخواست دارم من را ببخشند و از خونم بگذرند. من واقعا قصد کشتن دوستم را نداشتم. ☹️

با توجه به خواسته‌هاي متهم و حضورنداشتن شاکي در جلسه دادگاه، قضات تصميم گرفتند که هادي با گذاشتن ٥٠٠ ميليون تومان وثيقه بتواند به صورت موقت آزاد شود.

پایان


🆔 @Chadorihay_bartar
🕸🍃🕸🍃🕸🍃
😔 @Chadorihay_bartar 😔

#کوچہ_ے_شهید...

از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین!
نامم را صدا زد گفت:
توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟
جوابی نداشتم؛
سر به زیر انداخته و گذشتم...

دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی!
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها؛
بر سر این کوچه،
حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد گفت:
سفارشم توسل بود به حضرت زهرا
و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...

به سومین کوچه رسیدم؛
شهید محمد حسین علم الهدی!
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه،
در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...

به چهارمین کوچه؛
شهید عبدالحمید دیالمه!
بر خلاف ظاهر جدی اش در عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت گفت:
چقدر برای روشن کردن مردم؛
#مطالعه کردی؟
برای #بصیرت خودت چه کردی؟
برای دفاع از #ولایت چطور؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...

به پنجمین کوچه؛
و شهید مصطفی چمران!
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با خداوند؛
از حال معنوی ام!
باز گذشتم...

ششمین کوچه؛
و شهید عباس بابایی!
هیبت خاصی داشت؛
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل؛
کم آوردم گذشتم...

هفتمین کوچه انگار #کانال بود...
بله؛
شهید ابراهیم هادی!
انگار مرکز کنترل دل ها بود؛
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود؛
که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت،
تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم؛
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...

هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند!
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود؛
پرونده های دوست داران شهدا را
#تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند.
شهید محمودوند پرونده ها را،
به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...

پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام؛
وساطت میکردند برایشان!
اسم من هم بود؛
وساطت فایده نداشت!
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...

دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام

تازه فهمیدم...
از کوچه پس کوچه های دنیا؛
بی شهدا،نمی توان گذشت!
#شهدا،گاهی،نگاهی...

#شہــــــــــدا_شرمنده_ایم
😔😔😔😔😔😔