✴️💠 خاطرات شهدا
💠✴️❣هجده سال بیشتر نداشتم که وارد یک مجلسی شدم!به نام
#خاستگاری😊در آن جلسه من و سید سجاد قرار بود همدیگر را ببینیم ،حجب و حیای زیادی داشتیم و به سختی به هم نگاه میکردیم.
😊از ظاهر امر مشخص بود پسر خوبیست.اما باید با او حرف میزدم تا بیشتر او را بشناسم...
شبی را قرار دادند برای صحبت کردن ، از خجالتی که داشتم مادرم را با خودم به اتاق بردم و از مادرم خواستم بجای من صحبت کند ، مادرم به جای من تمام حرفها را دقیق به سید سجاد میگفت و ایشان هم بخوبی و مودبانه جواب مادرم را میدادند
👌آخر صحبتهای مادرم و سید سجاد بود که مادرم از من خواست از اتاق بیرون بروم.
🙄وقتی به سالن رفتم،یادم آمد مسئله ای را نگفتم. در زدم و وارد اتاق شدم.
با صحنه ی عجیبی روبرو شدم که تا آخر عمر فراموش نمیکنم.
😥😦سیدسجاد داشتن اشک میریختن
😭با تعجب به مادرم گفتم چه شده؟
😧گفتن چیزی نیست.چکار داشتی؟
گفتم من مسئله ای را فراموش کردم مطرح کنم. وقتی سوالم را پرسیدم
سید سجاد گفتن هیچ مشکلی نیست و اشکهایشان را پاک کردند و لبخند زدند
😊 و بعد از اتاق بیرون آمدم.
دل توی دلم نبود که مادرم بیاید و از او بپرسم چرا سید سجاد آنطور اشک میریختن...
🤔🙁وقتی بیرون آمدند از مادر پرسیدم.
گفت یک واقعیت مهم زندگی ات را به او گفتم
😯گفتم:جگر گوشه ی من نه پدر دارد
😔 نه برادری
😔مسئولیتت خیلی سخت است...از این به بعد باید هم همسرش باشی هم پدرش هم برادرش...تو همه کس او میشوی...
😔سید سجاد هم گریه افتاده بودند و قول داده بودند که قطعا همینطور است و غیر از این هم نمیشود ...
🙏 #همسر_عزیزتر_از_جانم، بعد از یازده سال زندگی به یک باره با رفتنت
پدرم، برادر ،بهترین دوستم و همسرم را از دست دادم
😭😔..
🌹❣تکیه گاه امن من! تو خیلی بیشتر از قولت و گفته ات،جاهای خالی زندگی من را با حضورت پر کرده بودی...
😔❣از خداوند یک چیز را میخواهم!که در فردوس برینش بهترین نعمات را نصیبت کند
💖انشاالله...
🙌شهید مدافع حرم سیدسجاد حسینی
#خاطره #مدافع_حرم@Chadorihay_bartar#ارسالی_بانو_دختر_حضرت_زهرا ع