@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️او آمد و از خوابِ بَدم پا شده بودم
من تازه از این دلهره مِنها شده بودم
انگار که تقدیر عوض شد به نگاهی
من بودم و با دلبرکی ما شده بودم
او گفت که یک دوستی ساده ولی من
یک دوستِ دل بسته و شیدا شده بودم
آن آدمِ پتیاره ی دیروز نبودم
او بود و منِ خسته چه زیبا شده بودم
انگار پس از یک دهه حسِ گم و گوری
یکباره در این دهکده پیدا شده بودم
بانوی بهارِ من و دلدارِ دلم بود
در آینه دیدم که چه آقا شده بودم !
چشمانِ درشتش دو عدد قهوه ی قاجار
مقتولِ دو تا قهوه ی اَعلا شده بودم
مُرداب که دریا بشود معجزه ای هست
اعجازِ من او بود که دریا شده بودم
یک روز دلش را زدم و زد به دلِ کوچ
تا رفت و بجنبم تک و تنها شده بودم
من مثل همان کاغذِ فالم که نخوانده
در گوشه کناری ورقی تا شده بودم
دلتنگ و پریشان و نه در واژه نگنجد
قطع به یقین بدتر از اینها شده بودم
باران زده بود و پسِ این پنجره عصری
با خاطره مشغولِ تماشا شده بودم
ناگه پدرم گفت : که دیوانه شدی رفت
خندیدم و گفتم که نه ! اما شده بودم
#مجید_احمدی🍁از شاعران جوان حمایت کنید
👇🏻@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️