#شعر_جهان ..... تو از تپه هايى كه خون به رويشان پاشيد، هيچ نمی دانى!
همگى گريخته بوديم، و اسلحه و نام را، به خاك افكنده بوديم. زنى نظاره گر گريز ما بود.
از ما تنها يكى، با مشتى گره كرده باز ايستاد، به آسمان تهى نگريست، سر خم كرد، و بر سينه ديوار، در سكوت، جان داد. اكنون، كهنه جامه اى خونين تنها نشان اوست.