پس از هفتاد سال ملامت و زیست بیسلامت در ظل توجهات ظلم بیسابقه عظمای ولایت دوباره:
#غرنوشتاز گذشته زیاد نوشته و گفته و خوانده و شنیدهایم. نگرانی آینده را هم به حال خودش رها کنیم. خب حالا ببینیم در چه وضعی هستیم.
ضمن نیاز روزمره و دائمی به گوشی همراه، در تمام مدت شبانهروز در هراسیم که مبادا گوشی گم یا سرقت شود، در هر پیچ زندگی اعم از محل کار و خیابان و مترو و روز و شب امکان ضبط و بازرسی محتویات آن باشد. مبادا یکی از اپها یا فیلترشکنها و پروکسیها و وی پی انها ابزار هک و جاسوسی باشد، مبادا خطم شنود شود. مراقب حرف زدنم پشت تلفن باشم، بهتر است وقت اعتراضات یا در هر مکانی که احتمال تجمع میدهم، گوشی نبرم. از دوربینهای جدید تشخیص چهره حذر کنم. افت روزانه و شیبدار کیفیت نت همراه پولم را هدر بدهد و ناچار بین خانهنشینی و اتکا به ای دی اس ال و بیرون رفتن یکی را انتخاب کنم.
اگر گوشی نداشته باشم و ارتباطم با هر دو جهان سنتی واقع و مدرن مجاز قطع شود چه؟! کوشی گران است و ما فقیر...
میبینید؟!
همین چند خط نشخوار ذهنی و رودهدرازی چطور حوصلهتان را سر برد!
وضعیت زنان و کودکان و اهل تحصیل و آموزش را که دیگر نگویم، دهها برابر بار اضافه بر دوش که کمترینش هتک حرمت از جانب هر بیسر و پای آتش به اختیار بخاطر روسری، و مسومیت در مدرسه است! از قتل خاموش و مسومیت با آب معدنی و آدمربایی و تجاوز و قطع تمام حقوق حقه شهروندی هم گفتن؛ که خون پاشیدن به چهره روان نژند هر ایرانی است. با این کوه استرس و هراس و خوف و ترس و بیم، زنانی شجاع بی اجبار پوشش تحمیلی، کودکانی سخت امیدوار کننده، نوجوانان و جوانانی، مایه فخر و مباهات، تصویربردارانی آماتور ولی ماهر، مادران و پدرانی داغ حبس ابد در زندگانی بینورچشمان خورده؛ ولی مغرور و باشکوهی اسطورهوار، محبوسینی گمنام و پرنام که چشم و گوششان در میان ما جا مانده و خیالشان در عطش آزادی، چشمانی که دیگر نمیبینند، ششهایی که دیگر نفس نمیکشند، لبهایی که دیگر به کلامی سلام نخواهند کرد، چهرههایی داغمه بسته از اسید. بوسههای نگرفته وخسرت آغوش آخر و عشقهایی در نطفه له شده..؛ هیهات..؛
رانندگیها عموما خوب و با احتیاط شده ولی نمیدانم چرا با سرعت ۱۰۰ در لاین سبقت رفتن میسر نیست، لابد همه آنان که در سمت چپ بزرگراه با سرعت ۵۰ میروند از دردسرهای تصادف در ایران با خودروی ایرانی و هزینههای مادی و معنوی آن سخت در هراس و واهمه هستند. هوا گرم و آلوده شده، باران ببار، جان مادرت ای ابر.؛ ببار! و صبح: در جنوب و شمال و شرق و غرب و مرکز سیل آمد، فلان قبله دلهای ایرانی را زلزله کوبید، بیسار چشمهسار و رود و دریاچه و تالاب تفزده و در حال احتضار است، هی..؛ دیروز در مسجد پس از نماز فطر، عمو عمو العطش و حیدر حیدری بود..، هدفون اختراع خوبی است، خدا پدر کافری که آن را اختراع کرد بیامرزد، ولی با میکروفن و بلندگو میانهام شکرآب است، دست هر کس و ناکسی یکی و چند تا هست. ولی چقدر خوب میشود در میان مردم گم شد و بیخبر نماند! حداقل گوشی همراه هست و خواندن اخبار بد و خوب، اغلب تحمل هجوم آدرنالین و کورتیزول و توکسین و کوفت و زهرمار این جسم گرسنه و تشنه، این مرکب خسته و بیرمق، این راه بی پایان..؛ و گاهی ذرهای تستسترون و پروژسترون و سروتونین و دوپامین، و کمتر اکسی توسین. البته اینجا هم ممکن است کماکان ادرنالین به قلب خسته و برشته شدهات فرمان دویدن بدهد و زارت...
می بینی رفیق؟! این وضع ماست که بر سر غرور خود ایستادهایم، مثل نشستن چای در میان قوری چینی به مهارت بندخورده و عتیقه!
همیشه درها باز نمیمانند، چه رسد به آغوشها..! اینکه هفت ماه طول کشید تا دیگر نتوانی از حقیقتی که دو سال پیش در گوشت زمزمه کردند بگریزی، این هفت ماه که بر ما هفتاد سال خشکسالی مصر گذشت فدای سرت! ولی معرفت و انصاف داشته باش و اینک با این شرح حال، نیک به پشت سرت نگاه کن که چه جا گذاشتهای؟! همه آنها که در بالا ذکر مصایبشان به توانایی مذبوحانه خود گفتم، پیر این هفتاد سال شدند، ولی هنوز زندهاند.
گفتی که: شاهکار شما در زمانه چیست؟
بالله که زنده بودن ما، شاهکار ماست@
چه شبهایی که با دل شکسته و سینه پر خشم شاهد کوبیدن «مردمم» در فضای مجازی و لایو و کلاب و ایپیس و یوتیوب بودم. میدانی؟! مردمم یک معنای دیگر هم دارد: «مردمک چشمم»! من هم از این مردمم، «من هم پسر و دختر کسی هستم» تظاهرات اولش سلمی بود ولی تا گفتیم آب، آن نامرد آمد.
دارا بیفتد پای ساراها … سارا به هم ریزد الفبا را
سین را،الف را،را و سارا را … درهم بپیچانند دارا را
دارا نداری را نمی فهمد … ساعت شماری را نمی فهمد
دارا نمی فهمد که نان از عشق … سارا نمی فهمد، امان از عشق+
گاهی به همسر حنانه کیا فکر میکنم.