#غزلمیچکد از چشمهایت آسمانی سوخته
قصهای راویگداز و داستانی سوخته
میچکد از چشمهایت یک کماکان درد و داغ
همچنانی مردمافکن همچنانی سوخته
دست هم از شدت ننوشتن آتش میشود
در جهنمدرهی ذهن و زبانی سوخته
میسرایم از زمینی که تو بر آن ساکنی
تا بماند سفلهپرور تا بمانی سوخته
دستپخت خانم اندیشه چیزی نیست جز
کاسهای آش نخورده با دهانی سوخته
اسم و رسمِ شاعرِ لاادری خود را بدان
یک نمیدانم کهیِ از بینشانی سوخته
شعر یعنی آنچه از چشمت تراوش میکند
لخته لخته لخته خون یا واژگانی سوخته
من کهام؟ مردی به نام هیچچیز و هیچکس
شاعری آتشبهجان از دودمانی سوخته
#علیاکبر_یاغیتبار @Bookzic