مولانا شرفالدین دامغانی بر در مسجدی میگذشت. دید خادم مسجد سگی را ڪه در مسجد پیچیده بود، میزد و سگ فریاد میڪرد.
مولانا در مسجد بگشاد و سگ بدر جست، خادم با مولانا عتاب ڪرد. مولانا گفت ای یار معذوردار ڪه سگ عقل ندارد، از بیعقلی در مسجد میآید، ما ڪه عقل داریم هرگز ما را در آنجا میبینی؟؟
مولانا شرفالدین دامغانی بر در مسجدی میگذشت. دید خادم مسجد سگی را ڪه در مسجد پیچیده بود، میزد و سگ فریاد میڪرد.
مولانا در مسجد بگشاد و سگ بدر جست، خادم با مولانا عتاب ڪرد. مولانا گفت ای یار معذوردار ڪه سگ عقل ندارد، از بیعقلی در مسجد میآید، ما ڪه عقل داریم هرگز ما را در آنجا میبینی؟؟
حکیمی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته و دیگران در زیر ایستاده.. گفت: السلام علیک، یاالله! خلیفه: من الله نیستم. گفت: یا جبرائیل! خلیفه: من جبرائیل نیستم. گفت: الله نیستی، جبرائیل نیستی، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشستهای؟ تو نیز در زیر آی و در میان مردمان بنشین.
بسیاری از ما بی تامل و اندیشه هر چیزی را در تلگرام فوروارد می کنیم، جوگیر می شویم و در جلد انسان عصر حجر فرو می رویم، و چنان مواضع نژاد پرستانه ای بر علیه همسایگانمان میگیریم که انگار نه انگار همین چند روز پیش، برای جلوگیری از جنگ و ویرانی پای صندوق رای رفتیم. انگار نه انگار که ملتی هستیم متشکل از اقوام و مذاهب گوناگون. با دست خویش تیشه به ریشه ی خویش نزنیم، حتا یک دعوای خیابانی هم با فحش و بدگویی آغاز می شود. پس جوگیر نشو هم وطن..!
📝
سلطان محمود از طلحک پرسید: فکر می کنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز می شود ؟ طلحک گفت: "ای پدر سوخته!" سلطان گفت توهین می کنی؟ سر از بدنت جدا خواهم کرد! طلحک خندید و گفت: جنگ این گونه آغاز می شود... کسی غلطی می کند و کسی به غلط جواب می دهد..
مردی را علت قولنج افتاد. تمام شب از خدای درخواست که بادی از وی جدا شود. چون سحر رسید ناامید گشت و دست از زندگی شسته، تشهد میکرد، و میگفت بار خدایا بهشت نصیبم فرمای! یکی از حاضران گفت: ای نادان! از آغاز شب تا این زمان التماس بادی داشتی، پذیرفته نیامد. چگونه تقاضای بهشتی که وسعت آن به اندازه آسمانها و زمین است از تو مستجاب گردد؟ #عبید_زاکانی
از وردکی پرسیدند که امیر المومنین شناسی گفت شناسم گفتند چندم خلیفه بود گفت من خلیفه ندانم آنست که حسین او را در دشت کربلا شهید کرده است. #عبید_زاکانی
پ.ن : هم سویی دلنواز های اون ور آب با دلواپس های این طرف و تشابه سیبل های حسینی و ترامپ و حسین شریعتمداری و یامین پور آدم را به فکر می بره که این ها "کنده کاری یاد دارن" یا امیر المومنین رو می شناسند؟!
عربی را پرسیدند که چونی گفت نه چنانکه خدای تعالی خواهد و نه چنا نکه شیطان خواهد و نه آنگونه که خود خواهم گفتند چگونه گفت زیرا خدای تعالی خواهد که من عابدی باشم و چنان نِیم و شیطانم کافری خواهد و آ ن چنان نِیم و خود خواهم که شاد و صا حب روزی و توانگر باشم و چنا ن نیز نیستم.
مردی را علت قولنج افتاد. تمام شب از خدای درخواست که بادی از وی جدا شود. چون سحر رسید ناامید گشت و دست از زندگی شسته، تشهد میکرد، و میگفت بار خدایا بهشت نصیبم فرمای! یکی از حاضران گفت: ای نادان! از آغاز شب تا این زمان التماس بادی داشتی، پذیرفته نیامد. چگونه تقاضای بهشتی که وسعت آن به اندازه آسمانها و زمین است از تو مستجاب گردد؟
اسبی در مسابقه پیشی گرفت. مردی از شادی بانگ برداشت و به خودستایی پرداخت. کسی که در کنارش بود گفت: مگر این اسب از آن توست؟ گفت: نه! لیکن لگامش از من است.
زنی نزد قاضی رفت و گفت: این شوی من حق مرا ضایع میسازد و حال آنکه من زنی جوانم. مرد گفت: من آنچه توانم کوتاهی نکنم. زن گفت: من به کم از پنج مرتبه راضی نباشم! مرد گفت: لاف نزنم که مرا بیش از سه مرتبه یارا نباشد! قاضی گفت: مرا حالی عجب افتاده است، هیچ دعوی بر من عرض نکنند مگر آنکه از کیسه من چیزی برود! باشد آن دو مرتبه دیگر را من بر گردن گیرم!!
اعرابی را گفتند چگونه می گذرانی؟ گفت: نه چنان که خداوند تعالی خواهد و نه چنان که شیطان خواهد و نه چنان که خود خواهم. گفتند: چگونه؟ گفت از آن که خدای تعالی خواهد عابد باشم و چنان نیستم و شیطان خواهد که کافر باشم و چنان نیستم و خود خواهم که شاد و خوش روزی و دارای ثروت کافی باشم و چنان نیز نیستم.
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟»گفت:....
میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!